سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        غزل مثنوی خاکی که پهلوان بود

        شعری از

        ایمان فخار

        از دفتر کلاس ا.ول نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۰ ۰۹:۵۹ شماره ثبت ۴۹۰۳
          بازدید : ۱۴۷۹   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ایمان فخار

        امروز اگر بود  نشانی
        خاکی و پلاک و استخوانی 

        بابای تو گیو پهلوان بود
        از جنس امیر ارسلان بود 

        در سینه اش از فتی خبر داشت
        کرار چو شیر نهروان بود

        رستم قدری به قد سهراب
        شیر نر دشت زاهدان بود

        سیمرغ نترس کوه البرز
        شاهین و عقاب طالقان بود

        چون یوز پلنگ دشت گرگان
        آهنگر پور کاویان بود

        هنگامی که  کوه سبلان رفت
        هم آرش و هم تیر و کمان بود

        تیری شد و بنشست لب مرز 
        خونش به خط مرز عیان بود

        چون تیر شد و به مرز افتاد
        دشمن به هراس و لرز افتاد

        ***
        شیران حقیقی که  خروشند
        گرگان و شغالان همه موشند 

        دیدند که از وحشتش  ابلیس
        هنگام فرار خشتکش خیس

        از آهن سینه چون سپر ساخت
        خمسه خمسه را به وحشت انداخت

        روزی که میان دشت غرید 
        گویند یگان تانک ترسید

        تا پای نهاد بر سردشت
        تیپ زرهی خصم برگشت

        بر پرچم بعث یک نظر کرد
        گردانی جواب داد عقب گرد

        گفتا که مباد بیشه شاه
        در دست شغال ها و روباه

        گفتا به زبان حال شیران
        جان را بدهیم  برای ایران

        گر خاک همین مسیر گردیم
        بهتر که به زر اسیر گردیم

        آری پدرت نه این پلاک است
        نه خاکستر مخلوط به خاک است

        نه پشت شکسته استخوانهاست
        نام پدر تو پهلوان هاست

        گفتیم پدرت  شهید گمنام؟!
        ما گم شده ایم ولی سرانجام

        او بر سر مرز همچنان است
        سرلشگر صاحب الزمان  است

        او که اثرش نگشته مفقود 
        مفقود الاثر تبار ما بود

        ماییم که نفله ی گناهیم 
        بازنده شدیم و رو سیاهیم
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0