طناب بخت
گفتي هزار مرتبه من در ركاب ميمانم
ياري به هر چه يار و به دور از شراب ميمانم
گفتي شوم به جلوهي خوبان به كار خير
اينگونه من جداي ز هر چه عذاب ميمانم
گفتي زلال ميكنم اين سينه را به عشق
دور از لگام ظلمت و نِي من به خواب ميمانم
گفتي كه دست ميكشم از هر غرور و خشم
همچون بهار و سبزه و گل ناب ناب ميمانم
گفتي به كام دل كه نگيرم لب از چو غير
در پيچ و تاب اين دل شيدا كباب ميمانم
گفتي كه عاشقم چه كنم هم خراب او
از دل خراب هستم و همچون خراب ميمانم
اما بديدمت به خفا ميزني تو جام
من ماندهام به كار تو چون بيجواب ميمانم
آن گفتههاي ناب كه خواندي به گوش من
ديدم دروغ و تا به كجا در سراب ميمانم
دادي مرا تو تابم و در گردشم چو چرخ
گيجم به تاب چرخ تو هم گيج تاب ميمانم
«فاتح» مگو سخن تو مرا اي عذاب جان
من با طناب بخت تو از هر صواب ميمانم
غزلی ناب و زیباست