سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 19 خرداد 1403
    2 ذو الحجة 1445
      Saturday 8 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۹ خرداد

        $ مردم زمونه $

        شعری از

        سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)

        از دفتر مردم زمونه نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۴ تير ۱۳۹۰ ۱۳:۵۷ شماره ثبت ۳۶۰۹
          بازدید : ۹۳۱   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
        آخرین اشعار ناب سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)

        من از روزگارِ غم ، از این زندگی سیرم
        از مردم زمونه ، از آدما دلگیرم

        هر جا که پا میزارم ، حتی یه آشنا نیست
        همه با هم غریبه ، هیچکسی همصدا نیست
        دلها از همدیگه دور ، فاصله ها بینشون
        از هم خبر ندارن ، غریبن و بی نشون
        جدایی رسمشونه ، همدلی بی معنیه
        به هم وفا ندارن ، قلب همه سنگیه
        خوبی فراموش شده ، بدی ها سربلنده
        خوب بودن آدما ، فقط کمی چرنده
        سادگی اینجا جرمه ، همه با هم دورنگن
        اگه بگی حقیقت ، همه باهات می جنگن
        دروغ شده یه عادت ، راستی فقط توُ قصَه س
        قشنگیه قصه ها ، نخونده اینجا هیچ کس

        روزا دنبال نون و ، شبا توُ خواب می مونن
        دیگه فرصت ندارن ، به یاد هم بمونن
        موقع شام رسیده ، حالا ساعت خوابه
        بدون غم و غصه ، آروم میره بخوابه
        اما خبر نداره ، که همسایَه ش بیداره
        واسش فرقی نداره ، که سفرَه ش نون نداره
        چند قدمی اونطرف ، توُ خونۀ  بغل دست
        امشب غذا ندارن ، اهل خونه گرسنه ست
        مادر نحیف و خسته ، خواهر گریون و زاره
        با اشک و آه و ناله ، منتظر بهاره
        بابا که غصه داره ، شبها تا صبح بیداره
        بچه داره می ناله ، اون هیچ راهی نداره
        با دیدن گریه ها ، از زندگی بیزاره
        آخه به غیر از اونا ، توُ دنیا کیو داره؟
        کودکشو توُ آغوش ، می گیره تا بخوابه
        با همه درد و ناله ، بچه بی شام می خوابه

        هر کی به فکر خودِش ، کسی نمی بینَـتت
        واسه هیچکی مهم نیست ، حتی ببینه مرگِت
        مهر و محبت دیگه ، نمونده توی دلها
        مهربونی قشنگ نیست ، توی دل آدما

        اگه دیدی توُ سرما ، یکی داره می لرزه
        حسی نداشته باش و ، هرگز دلت نلرزه
        اگه تو مهربون شی ، عاطفه داشته باشی
        دنیا میشه دشمنِت ، زیر پاها له میشی
        باید نامهربون شی ، دلت قشنگ نباشه
        تو هم باید که بد شی ، قلب تو هم سنگ بشه
        کینه و مکر و حیله ، بی رحم و نامهربون
        نامردی و خیانت ، دشمنی ها فراوون

        نمی بینه هیچکسی ، درد و غم دیگری
        آخر قصه چیه ، کجا میره آدمی؟!
        کاش که اینو بفهمی ، تمومِ دنیا هیچه
        صاحب دنیا بشی ، تهِش می بینی پوچه
        توُ دنیای من و تو ، هیچ موقع ما نمی شی
        این دنیا هم مال تو ، هیچوقت خدا نمی شی

        نفس توُ سینه تنگه ، واسم این دنیا ننگه
        عقل با دلم توُ جنگه ، دنیا پر از نیرنگه
        به قرآن محمد ، صبرِ دلم سراومد
        خون شد دلم از عالم ، دادم دیگه دراومد
        یا بر دلم ببخشا ، سنگی از جنس اونها
        یا بگیر از آدما ، سنگ تموم دلها

        اینجا دیگه زندگی ، برام معنی نداره
        طاقت نداره این دل ، بشکنه باز دوباره
        مرهم زخمهای دل ، دلِ خسته و زارم
        رفتن من از اینجاست ، من از دنیا بیزارم

        S_H.H
        شنبه 5 تیر 1389 ه.ش ساعت 10:06 صبح
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۲ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        سيد جعفر بديعي

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        محمدرضا آزادبخت

        م سر به سر اگر سرم برود هرگز نمی گذارم سر به نا سر رود در سرم این شد شش سر جناب فرشید خان جنگی در کارنیست غول شش سر نام شعرم است از دفتر بانوی ازلی
        افسانه نجفی

        تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
        فرشید به گزین

        ت ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوندو سر برود هم برآن سریم این میشه سه تا سر محمدرضاجان یعنی حداکثر قدرت ما پس قبول که ما سپر انداختیم اگر جنگ است
        محمدرضا آزادبخت

        ه شاه به میل خود هرگز سوار بر اسب نمی شود مگر ملکه خورشید آفتابش را کجتر کند ستیز با تو معنا ندارد وقتی خورشید خودستیز تر از همه تاج را بر سر گذاشت ااافرشید جان نمی دانستی من شاعر معنا ستیزم و گاهی معنا گریز اصلا مفهوم شعربرای من معنا نداردفقط زیبایی شعر برایم مهم است ای دشمن نازنینم غول شش اسر از دست تو عصبی ست
        فرشید به گزین

        دریافتمت که فر خورشید تویی فرشید کجا قبله امید کجا ااا چه مشاعره معناستیزی شده البت به جز قسمت شاهانه

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0