سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
    29 شوال 1445
      Tuesday 7 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۸ ارديبهشت

        پیرزن و عشق سگی

        شعری از

        حسین خسروجردی (خسرو)

        از دفتر شعرناب نوع شعر افراغ اندیشه

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳ ۲۳:۰۷ شماره ثبت ۲۸۷۳۶
          بازدید : ۸۸۰   |    نظرات : ۴۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حسین خسروجردی (خسرو)
        آخرین اشعار ناب حسین خسروجردی (خسرو)

        پیرزن و عشق سگی
                                                                                                            
        هیچ وقت یه خانوم رو معطل نذارین؛ مخصوصاً خانوم‌‌های مسن رو. جلو رفتم و خودم رو معرفی کردم و پرسیدم: «واسه چی می‌خواستین منو ببینین؟»
        اون به خاطر این که منو اون جوری دعوت کرده بود، عذر‌خواهی کرد و گفت بفرمایین بشینین. خیلی هیجان زده بود. منم کنار اون نشستم. می‌گفت من هرگز با غریبه ها صحبت نمی‌کنم.
         می‌گفت که من بی‌اختیار اونو یاد کسی می‌اندازم که خیلی به اون نزدیک بوده. چی کار می‌تونستم بکنم؟! هفتاد سالش بود و دست‌های لرزونش رو به هم می‌مالید. در هر صورت، من آدم احساساتی‌ نیستم. اما اون باعث شده بود که احساساتی بشم. واسه همین مشتاق بودم بدونم اونو یاد چه کسی می‌اندازم.
        فکر می‌کنین چه کسی؟ عشقش، پدرش؟ شوهرش؟ نه... سگش! دقیقاً.
        شما جای من بودین تو این موقعیت چی کار می‌کردین؟! پا شدم و گفتم: «خیلی جالبه. شوخیت گرفته؟» می‌خواستم اون جا رو ترک کنم. اون خواهش کرد که من بشینم. گفت: «می‌دونم که همه‌ی اینها مسخره به نظر میاد.»
        باید یکم بیشتر می‌نشستم و داستان اونو می‌شنیدم، جرأت نمی‌کرد با من شوخی کنه. خیلی عجیب و غریب بود، ولی واقعاً ناامید به نظر می‌رسید.
        دوباره نشستم. اون شروع کرد قضیه مردن سگش رو توی ترافیک سال 1368 توضیح داد. من گفتم خیلی خنده‌داره. آخه منم تو همین سال به دنیا اومدم.
        اون وقتی دید من بهش توجه جدی نمی‌کنم، ناراحت شد. نگاه کرد به من و با حالت ناراحتی گفت: «یه وانت رفت روی اون. اردیبهشت... وقتی که ما داشتیم از خیابون رد می‌شدیم.»
        دوازدهم اردیبهشت 1368 روز تولد من...
        بعد اون شروع کرد با جزئیات ماجرا رو شرح داد.
        اون با سگش کنار خیابون ایستاده بوده که یه ماشین سنگین جلوی دید اون‌ها رو می‌گیره و اون‌ها وانت رو نمی‌بینن و اون وانت میاد و سگ رو زیر می‌گیره. سپر ماشین به گردن سگ آسیب می‌زنه. زخم خیلی عمیق بوده و سگ در جا می‌میره.
        باورتون می‌شه؟
        با شما هستم خوانندگان عزیز! دستتون رو بدین به من.
        ببینین من دقیقاً در همون نقطه یه زخم دارم.
        ***
        دست خواننده را به سمت گردنم می‌برم. فریادی می‌کشم، خواننده ها هم از ترس جیغ می‌کشند و می‌خندند.
        ۱۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        دبیر فارسی و علوم و دینی ااا زنگ های تفریح و شکوفه چینی ااا ریاضی و اعداد و نمره و جبر ااا الهی روزگارِ خوش ببینی ااا یادش بخیر بچّگی و نفهمی ااا میونِ مردم و بازی و شادی ااا خونه مامان و چائی و نعلبکی چینی ااا بزرگ شدن خوب نبودِش بی صفاست ااا حتی پیشِ تو که عزیزترینی ااا بداهه ی
        شاهزاده خانوم

        تا چشم گذاشتم همه قایم شدن ااا هیچی نداشتم واسه عاشق شدن ااا دیدی عمو دنیا سرم چی آورد ااا دیگه مهم نی که کی چی چی آورد
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        مسرور آن عزیزی ست که نشکند دلی را ااا محبوب تک رفیقِ یکتای بی بدیل است ااا ماءنوس با خدایَم از هرچه درد رهایَم ااا نورِ شَعَف نَویدَش بر روشنی وکیل است ااا بداهه ت
        شاهزاده خانوم

        توی این کوچه به دنیا اومدیم ااا توی این کوچه داریم پا می گیریم ااا یه روز هم مثل پدربزرگ باید تو همین کوچه ی بن بست بمیریم
        ساسان نجفی(سراب)

        دانید که با عشق در تنمان جان دمیده است آن خالق هستی که آخر کار ما به اوست اا بداهه ت

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0