سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403
    2 ذو القعدة 1445
      Thursday 9 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت

        زندونی

        شعری از

        امین حافظی

        از دفتر شعرناب نوع شعر ترانه

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۱۹:۰۷ شماره ثبت ۲۵۹۴۵
          بازدید : ۳۵۵   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر امین حافظی

        زندونی
         
        توی زندون یه کسی هست که دلش تنگه و سرده
         
        پشت میله ها اسیره واسه کاری که نکرده
         
         
        بی گناه رفته به جایی که میگن آخر دنیاست
         
        وسط اون همه آدم بی کس و غریب و تنهاست
         
         
        زندونی امید نداره واسه فردا واسه موندن
         
        تا ابد واسش سرابه دیگه بال و پر گشودن
         
         
        همه دنیاش شده بن بست هیچ کسی رو دوست نداره
         
        گاهی راضی واسه اعدام گاهی هم فکر فراره
         
         
        خودش و خدا میدونن بی گناه اومده زندون
         
        اینو حتی گفت به قاضی با صدایی سرد و لرزون
         
         
        ولی فایده ای نداره قاضی حکمشو بریده
         
        حکم اعدام یه انسان تو سحرگاه سپیده
         
         
        منتظر مونده تو زندون تا بشه نوبت اعدام
         
        دیگه دیر شده نمونده فرصتی برای فرجام
         
         
         
        تو همین روزاست که باید بره پای چوبهء دار
         
        اونیکه نکرده هیچوقت به یه مورچه حتی آزار
         
         
        پشت میله های زندون پاک و بی گناه اسیره
         
        از هراس چوبهء دار روزی صد دفعه میمیره
         
         
        هرچی میگه بی گناهم هیشکی باورش نمیشه
         
        خواب جون دادنو دیدن کابوس همیشگیشه
         
         
        تو دلش میگه خدایا واقعا اینه عدالت؟
         
        که یه بی گناه ساده جون بده بمیره راحت؟
         
         
        به یاد همه عزیزاش سر میذاره روی دیوار
         
        یه صدا میاد بلند شو فلانی وقتشه انگار
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0