سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • روز ارتباطات و روابط عمومي
9 ذو القعدة 1445
    Thursday 16 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت

      خسته ام

      شعری از

      فریداصل(درویش)

      از دفتر ترانه نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۷ فروردين ۱۳۹۳ ۰۰:۰۵ شماره ثبت ۲۵۰۰۲
        بازدید : ۵۰۴   |    نظرات : ۷

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر فریداصل(درویش)

      خسته از دردی  که بـرجـان میـکـشم

      خسته از امیدی که هجران کش است

      خسته از راهـی که بـی خـوش است

      خسته از رنـجـی که دل کــُـش است

      خسته ی فریادها خسته ی بی دادها

      خسته ی  آوارها خسته ی بی سازها

      خسته ام ، مـن  خـسته ی دیـوارهـا

      خسته ی الوارها خـسته ی بسیارها

      خسته از هر چـیـز ، بی دلیلی شدن

      خسته واهـی شـدن ، گـاهـی شـدن

      خسته ماهی شدن در پی راهی شدن

      عاقبت دستـخوش کودک واهـی شدن

      خسته ی عـمری که آخـر ها مردنـست

      گـفـتـن و  خـودخـوری ها خـوردنـست

      ایـن کـلام یـک هـزار دیـوانــه اسـت

      تـو پـنـداشـتـی  پـر و پروانـه اسـت

      ای دروغ میخوانی خدایت را، الوار...

      هیزمـم کردی آتـش فردایـت شوم

      آتـش گرمای سهـم دنـیایـت شوم

      آن زمانـی خاکستر شیدایـت شوم

      این زمین سودای مرگی روبـراست

      مـرگ مـن نـون شب فـردای تـوست

      مـن به درد بـی نـوا ها درد میکشم

      تـو به رضـوان روزیـت سر میـکشی

      رنگ خون،رنگدانه سفره هایت گشته

      ای که روزت را بـا رنگها سر میکشی

      عاقبت امروز میمیرم.مرگ تو فردای من

      یـک روز بـیـش خوش بـا غـم دریای من

      سهم من از زندگی جز غم و نفرت نشد

      لیک میدانم سـهـم تو جز حسرت نشد

      بـبـیـن خـاک دنـیـا  را بـه یـغـما میبری

      من که دانستم دنیا را به سرما میبری

      شب به شب خاک بر قله الوارش میکنی

      زیـر آن الـوار  زنـده ای را خـاکـش میکنی

      من که میبینم طفلانت خون طلب میکنند

      حرص خونها بیـنَن و تو را خون لب میکنند

      میمکی بر خون غمها فانی دنیایی شوی

      مـن رفـتـم ، بـمـان فـردای یغمایی شوی

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0