سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        دخترک شوخ چشم

        شعری از

        هاشم دانش مایه(دانش)

        از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۲ ۱۱:۴۳ شماره ثبت ۲۲۰۰۱
          بازدید : ۷۴۳   |    نظرات : ۷۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر هاشم دانش مایه(دانش)
        آخرین اشعار ناب هاشم دانش مایه(دانش)

        دختر زیبا وش صاحب جمال

        شهره ی فامیل به حد کمال

        چشم همان چشم غزال ختن

        سبزه و قدش قد سرو چمن

        در ادب در هنرش خوش بیان

        خنده به لب ،شوخ طبع و خوش زبان

        دل به کسی داد در اوج صفا

        کز ته دل یار به او بی وفا

        روز و شبش بود ،همان بی صفت

        بی صفت ناکس بی معرفت

        لاف که عشقم نشود هیچ سرد

        من نکنم فکر جدایی و طرد

        مادر آن دخترک شوخ چشم

        گریه کنان گفت که ای نور چشم

        عشق خیابانی چو رنگی بود

        عشق مگو عشق که ننگی بود

        گوش نکرد دخترک گوش تنگ

        میخ نرفته است به تن هیچ سنگ

        قصه و القصه که بعد از کمی

        آن دو شدند محرم و هم همدمی

        بعد دوروزی که شدند آن دو زوج

        سردی عشقر پسرک رفت به اوج

        همدم پر شور و شر و پر شرر

        سرد شد و گفت که کردم ضرر

        باز نشد چشم غزال ختن

        گفت نکنم ترک، من او بی کفن

        روز وشبش تار شد وریخت اشک

        آب دو چشمش شده هفتاد مشک

        داد به معشوقه ی خود این خبر

        عشق مرا دست بگیر و ببر

        گفت که باید بکنم من درنگ

        تا نشود کام من وتو شرنگ

        کی ز تو من خواسته ام یک، دو بار

        تا که به کشتی تو گردم سوار

        وامقِ عَذرا نبدم لحظه ای

        عشق من وتو چو قد قطره ای

        گفت نبدی وامق و عَذرا شدم

        لیک ز عشق تو که رسوا شدم !

        حال مرا ترک کنی ای صنم

        فکر جدایی بتکاند تنم

        خویش و غریبه همگی در کمین

        تا که چه وتی بخوریم بر زمین

        شاد مکن دشمن دیرینه را

        دور بریز خشم و تش کینه را

        حرف ورا گوش نکرد آن پسر

        سرد و چو یخ گشته دلش خیره سر

        هر چه بدی کرد نه بیگانه کرد

        آن پسرک ره سوی بیراهه کرد

        دخترک اینک که پشیمان شده

        خانه ی عشقش همه ویران شده

        پند بزرگان چو کسی نشنود

        دیر نباشد که پشیمان شود

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0