سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403
  • شهادت استاد مرتضي مطهري، 1358 هـ ش - روز معلم
23 شوال 1445
    Wednesday 1 May 2024
    • روز جهاني كار و كارگر
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت

    حس غریب

    شعری از

    بهروز حبیبی

    از دفتر حس غریب نوع شعر عاشقانه

    ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ ۰۸:۴۰ شماره ثبت ۲۰۲۰۵
      بازدید : ۱۰۱۹   |    نظرات : ۱۶

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه

    در جهانی این چنین پر مدعا
    مانده بودم غافل از هر آشنا
    در دلم سودای بودن مرده بود
    عاشقی در جان من افسرده بود
    مانده بودم گیج وحیران در خودم
    که چنین بیمار و سرگردان شدم
    در تلاطم بودم از دل مردگی
    مرده بودم در میان زندگی
    در همه احوال من اندوه بود
    بار غمهایم به قد کوه بود
    سرخوشی هر لحظه از من دور بود
    دیدگانم بر حقیقت کور بود
    رفته بودم من به کنج انزوا
    دیده بودم مرگ خود در انتها
    دیگرم یارای دل بستن نبود
    رستن و بر باغ پیوستن نبود
    خنده و شادی زیادم رفته بود
    جسم رنجورم زروحم خسته بود
    شرم می آمد مرا از حال خویش
    نه ره پس داشتم نه راه پیش
    روزگارم لحظه ی شادی نداشت
    بر دلم هر لحظه داغی می گذاشت
    تا که از راهی غریب و بس دراز
    آمدی با عشق و شور و رمز وراز
    آمدی با روح من آمیختی
    معرفت  در کام جانم ریختی
    آمدی چون تیر بر قلبم فرود
    عاشقم کردی به هنگام ورود
    با نوای دلنشین چنگ و رود
    نغمه هایت زندگی را می سرود
    تو شدی اسرار ناپیدای من
    چون سکوتی بر لب گویای من
    آشنا کردی مرا با خویشتن
    خانه کردی در درون جان و تن
    تو حیاتم دادی ای حس غریب
    زندگی در چشم من شد دلفریب
    رخنه کردی در پی و بنیان من
    آتشی شد عشق تو در جان من
    می کند هر دم فزون ایمان من
    می گدازد هم تن و هم جان من
    از شمیم عشق مستم کردی و
    بی سر و بی پا و دستم کردی و
    فارغم کردی زهر چه قید و بند
    گفتی آزادی دگر حالا بخند
    می شنیدم از همه از کائنات
    رمز عشق و مستی و شور و حیات
    تو چه بودی عشق بی حد و حساب
    تا ابد بر روح و بر جانم بتاب
    ۰
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0