سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403
    2 ذو القعدة 1445
      Thursday 9 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت

        قاصـــــــدک ....

        شعری از

        محمد_نوروزی

        از دفتر نازنین نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲ ۱۱:۲۰ شماره ثبت ۱۹۵۹۵
          بازدید : ۶۹۹   |    نظرات : ۴۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد_نوروزی

        خواهر عزیز و مهربانم   سمانه هروی  گرامی که الحق استوره صبر و حوصله هستی و عاشق و دلباخته شعر  هرگاه از شعرت به حق یا به ناحق انتقاد میکنند با حوصله و مهربانی جواب مینویسی و اظهار قدر دانی میکنی به خاطر قدر دانی از خودت

        بخاطر صفا و صمیمیت تو مخمس به شعر قاصدکت نوشته ام امیدوارم قبولت قرار گیرد البته اقرار میکنم آن ظرافت و لطافت کلام  تو در سروده ی من دیده نمیشود عذر مرا بپذیر

         


        وای خدایا چکنم باز هوا باران است
        سینه ی غمزده ام باز چرا نالان است
        کس ندارد خبر از یار کجا جانان است
        (   پشت دیوار دلم قاصدکی گریان است
        چون به منزل نرسیده در این زندان است  )

        عاقبت مردم بیگانه سرش را بشکست
        جور و ظلم  وستم  عمر درش را بشکست
        اشکی آرام رسید چشم ترش را بشکست
        (   دستی از فاصله ی دور پرش را بشکست
        درد درمان نپذیرفت که بیدرمان است   )

        ابر آسمان کسی در به در و مستش کرد
        عهد و پیمان کسی در به در و مستش کرد
        شهر ویران کسی در به در و مستش کرد
        (   رد چشمان کسی در به در و مستش کرد
        جرم مستی نبود اینکه بگویند آن است   )

        چشم هر روز به در داشتم و فکرش به سرم
        جامه صبر به بر کردم و هر روز بدرم
        دل به دست دارم و هر روز به سویش ببرم
        (   هر چقدر راه دراز است به جانم بخرم
        مدتی است که جانم به بند جان است   )

        خوش و شادم که ببینم ترا آزادی
        گرچه در غربت تنهائی خود تنهائی
        نشنیدم ز تو   یک  بار دگر فریادی
        (   قاصدک گریه  نکن زانکه در این آبادی
        خانه ی نیست برایت همه جا ویران است   )

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0