بنام خدا
مانند پول، چرک کف دست و پا شدم
همپای برق، رعدِ خدا در هوا شدم
با اختراع آدم و با ابتکار مرگ
از ناکجای زندگیام تا کجا شدم
پرواز با سفینهِ باری قشنگ بود
تصویر شادمانیِ میدان جنگ بود
یادم نبود عشق من آمادهِ... ولی
منظور من حماسهِ شیطان و سنگ بود
ترکیب رنگهای جهانم سیاه نیست
یوسف همیشه در ته زندانِ چاه نیست
لیلا کجای دام زلیخا جنون گرفت
شیرینتر از حکایت خسرو نگاه نیست؟
بگذار تا دوباره مرورت کنم کمی
در حال عاشقانه عبورت کنم کمی
از عشق داغتر شده گرمای آفتاب
خوب است از محارقه دورت کنم کمی
از خشکسالیِ دل ما آسمان گرفت
معنای مرگ در دلت آسوده جان گرفت
چنگیز مرد هیتلر و اسکندر آمدند
بعد از خودم بگو چه خدایی جهان گرفت
اینجا همیشه شیر خیابان سماور است
ششهای زندگی پر از اگزوز خاور است
دنیا برای کوچه کمی تنگ میشود
ناوی که روی ناوک بتها شناور است
آداب زندگی نشد آموزگار من
آموزشم بده و بشو یار غار من
هر کس برای معرفتی زنده شد ولی
کنجی گرفت گوشهِ مرگی کنار من
اینجا برای حضرتِ عالی مناسب است؟
هر کس به قدر ظرفیت خویش کاسب است
دنیا جهنمی که ز انواع جنت است
اجساد ناشمردهِ من را که حاسب است
تصویرهای تازه ز هابل رسیده است
اندام ناز نازک قابل رسیده است
وقتی گرسنه میشوی از مرگ بگذریم
سمبوسه های ناب و فلافل رسیده است
کوچکتان محمد ساکی
بسیار عالی.
جالب بود
موفق باشید