ای مادر، ای نور زندگیام،
حالا که رفتهای، دنیا برایم تاریک است.
چون درختی بیبرگ در فصل سرد،
تنها و بیصدا، در دل طوفان غم.
یاد تو، چون نسیم ملایم بهار،
در دل من میپیچد و میرقصد،
اما من، در این باغ خالی،
تنها، در جستجوی عطر توام.
مادر، ای گلی که در دل باغ وجودم شکفتی،
حالا که رفتهای، باغم بیگل و بیعطر است.
چشمانم، دریاچهای از اشک،
که هر موجش، یاد تو را در دل میغلتاند.
ندامت در دل من میتپد،
چون زخم عمیق بر دل سنگی،
که هیچ مرهمی نمیتواند آن را التیام بخشد.
من، در این ویرانی، بیپناه و بیقرارم.
یاد آن روزها که در آغوشت بودم،
چون پرندهای که در قفس عشق تو پرواز میکرد.
حالا، در این قفس خالی،
فقط صدای سکوت است که میپیچد.
مادر، تویی که در دل شبهایم،
چون ستارهای در آسمان تاریک میدرخشیدی.
حالا که رفتهای، آسمانم بیستاره است،
و من، در این شبهای بیپایان، گم شدهام.
حلالیت میطلبم، ای روح پاکت،
که در دل من جاودانهای.
ببخش آن روزها را که ندانسته،
دلت را با کلمات بیفکر آزردم.
ببخش آن لحظهها را که بیمهر بودم،
که در آغوش تو، عشق را فراموش کردم.
حالا، در این بیپناهی،
فقط یاد توست که گرما میبخشد به جانم.
ای مادر، ای چراغ زندگیام،
بدون تو، من داغانترینم.
در این دنیای سرد و بیدنیایی سرد و بی روح
ای مادر، ای نور زندگیام،
حالا که رفتهای، دنیا برایم تاریک است.
چون درختی بیبرگ در فصل سرد،
تنها و بیصدا، در دل طوفان غم.
یاد تو، چون نسیم ملایم بهار،
در دل من میپیچد و میرقصد،
اما من، در این باغ خالی،
تنها، در جستجوی عطر توام.
مادر، ای گلی که در دل باغ وجودم شکفتی،
حالا که رفتهای، باغم بیگل و بیعطر است.
چشمانم، دریاچهای از اشک،
که هر موجش، یاد تو را در دل میغلتاند.
ندامت در دل من میتپد،
چون زخم عمیق بر دل سنگی،
که هیچ مرهمی نمیتواند آن را التیام بخشد.
من، در این ویرانی، بیپناه و بیقرارم.
یاد آن روزها که در آغوشت بودم،
چون پرندهای که در قفس عشق تو پرواز میکرد.
حالا، در این قفس خالی،
فقط صدای سکوت است که میپیچد.
مادر، تویی که در دل شبهایم،
چون ستارهای در آسمان تاریک میدرخشیدی.
حالا که رفتهای، آسمانم بیستاره است،
و من، در این شبهای بیپایان، گم شدهام.
حلالیت میطلبم، ای روح پاکت،
که در دل من جاودانهای.
ببخش آن روزها را که ندانسته،
دلت را با کلمات بیفکر آزردم.
ببخش آن لحظهها را که بیمهر بودم،
که در آغوش تو، عشق را فراموش کردم.
حالا، در این بیپناهی،
فقط یاد توست که گرما میبخشد به جانم.
ای مادر، ای چراغ زندگیام،
بدون تو، من داغانترینم.
در این دنیای سرد و بی⁸هآرحم،
فقط یاد توست که مرا زنده نگه میدارد.رحم،
فقط یاد توست که مرا زنده نگه میدارد.مورد
ای مادر، ای نور زندگیام،
حالا که رفتهای، دنیا برایم تاریک است.
چون درختی بیبرگ در فصل سرد،
تنها و بیصدا، در دل طوفان غم.
یاد تو، چون نسیم ملایم بهار،
در دل من میپیچد و میرقصد،
اما من، در این باغ خالی،
تنها، در جستجوی عطر توام.
مادر، ای گلی که در دل باغ وجودم شکفتی،
حالا که رفتهای، باغم بیگل و بیعطر است.
چشمانم، دریاچهای از اشک،
که هر موجش، یاد تو را در دل میغلتاند.
ندامت در دل من میتپد،
چون زخم عمیق بر دل سنگی،
که هیچ مرهمی نمیتواند آن را التیام بخشد.
من، در این ویرانی، بیپناه و بیقرارم.
یاد آن روزها که در آغوشت بودم،
چون پرندهای که در قفس عشق تو پرواز میکرد.
حالا، در این قفس خالی،
فقط صدای سکوت است که میپیچد.
مادر، تویی که در دل شبهایم،
چون ستارهای در آسمان تاریک میدرخشیدی.
حالا که رفتهای، آسمانم بیستاره است،
و من، در این شبهای بیپایان، گم شدهام.
حلالیت میطلبم، ای روح پاکت،
که در دل من جاودانهای.
ببخش آن روزها را که ندانسته،
دلت را با کلمات بیفکر آزردم.
ببخش آن لحظهها را که بیمهر بودم،
که در آغوش تو، عشق را فراموش کردم.
حالا، در این بیپناهی،
فقط یاد توست که گرما میبخشد به جانم.
ای مادر، ای چراغ زندگیام،
بدون تو، من داغانترینم.
در این دنیای سرد و بیرحم،
فقط یاد توست که مرا زنده نگه میدارد.
مقام مادر و دلتنگی بر او را واضحاً بیان نمودید...
فقط جسارتاً بنده اینجا شعر نخواندم، نثر بود برایم
البت که شاید خوانش من مورد داشته...
در پناه حق