سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 خرداد 1404
  • فتح خرمشهر در عمليات بيت المقدس، 1361 هـ ش - روز مقاومت، ايثار و پيروزي
28 ذو القعدة 1446
    Saturday 24 May 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      مهربانی جایگاهی در قدرت ندارد...برای یک بار هم شده طعم قدرت را باید چشید >گذشت تااطلاع ثانوی تعطیل⛔️

      شنبه ۳ خرداد

      دنیای سرد و بی روح ...

      شعری از

      محمّد صَهبائی بَزّاز صَهبا

      از دفتر جام مثنوی صَهبا نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ دیروز شماره ثبت ۱۳۷۹۵۹
        بازدید : ۴۱   |    نظرات : ۳

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر محمّد صَهبائی بَزّاز صَهبا
      آخرین اشعار ناب محمّد صَهبائی بَزّاز صَهبا

      ای مادر، ای نور زندگی‌ام،  
      حالا که رفته‌ای، دنیا برایم تاریک است.  
      چون درختی بی‌برگ در فصل سرد،  
      تنها و بی‌صدا، در دل طوفان غم.
       
      یاد تو، چون نسیم ملایم بهار،  
      در دل من می‌پیچد و می‌رقصد،  
      اما من، در این باغ خالی،  
      تنها، در جستجوی عطر توام.
       
      مادر، ای گلی که در دل باغ وجودم شکفتی،  
      حالا که رفته‌ای، باغم بی‌گل و بی‌عطر است.  
      چشمانم، دریاچه‌ای از اشک،  
      که هر موجش، یاد تو را در دل می‌غلتاند.
       
      ندامت در دل من می‌تپد،  
      چون زخم عمیق بر دل سنگی،  
      که هیچ مرهمی نمی‌تواند آن را التیام بخشد.  
      من، در این ویرانی، بی‌پناه و بی‌قرارم.
       
      یاد آن روزها که در آغوشت بودم،  
      چون پرنده‌ای که در قفس عشق تو پرواز می‌کرد.  
      حالا، در این قفس خالی،  
      فقط صدای سکوت است که می‌پیچد.
       
      مادر، تویی که در دل شب‌هایم،  
      چون ستاره‌ای در آسمان تاریک می‌درخشیدی.  
      حالا که رفته‌ای، آسمانم بی‌ستاره است،  
      و من، در این شب‌های بی‌پایان، گم شده‌ام.
       
      حلالیت می‌طلبم، ای روح پاکت،  
      که در دل من جاودانه‌ای.  
      ببخش آن روزها را که ندانسته،  
      دلت را با کلمات بی‌فکر آزردم.
       
      ببخش آن لحظه‌ها را که بی‌مهر بودم،  
      که در آغوش تو، عشق را فراموش کردم.  
      حالا، در این بی‌پناهی،  
      فقط یاد توست که گرما می‌بخشد به جانم.
       
      ای مادر، ای چراغ زندگی‌ام،  
      بدون تو، من داغان‌ترینم.  
      در این دنیای سرد و بی‌دنیایی سرد و بی روح
       
      ای مادر، ای نور زندگی‌ام،  
      حالا که رفته‌ای، دنیا برایم تاریک است.  
      چون درختی بی‌برگ در فصل سرد،  
      تنها و بی‌صدا، در دل طوفان غم.
       
      یاد تو، چون نسیم ملایم بهار،  
      در دل من می‌پیچد و می‌رقصد،  
      اما من، در این باغ خالی،  
      تنها، در جستجوی عطر توام.
       
      مادر، ای گلی که در دل باغ وجودم شکفتی،  
      حالا که رفته‌ای، باغم بی‌گل و بی‌عطر است.  
      چشمانم، دریاچه‌ای از اشک،  
      که هر موجش، یاد تو را در دل می‌غلتاند.
       
      ندامت در دل من می‌تپد،  
      چون زخم عمیق بر دل سنگی،  
      که هیچ مرهمی نمی‌تواند آن را التیام بخشد.  
      من، در این ویرانی، بی‌پناه و بی‌قرارم.
       
      یاد آن روزها که در آغوشت بودم،  
      چون پرنده‌ای که در قفس عشق تو پرواز می‌کرد.  
      حالا، در این قفس خالی،  
      فقط صدای سکوت است که می‌پیچد.
       
      مادر، تویی که در دل شب‌هایم،  
      چون ستاره‌ای در آسمان تاریک می‌درخشیدی.  
      حالا که رفته‌ای، آسمانم بی‌ستاره است،  
      و من، در این شب‌های بی‌پایان، گم شده‌ام.
       
      حلالیت می‌طلبم، ای روح پاکت،  
      که در دل من جاودانه‌ای.  
      ببخش آن روزها را که ندانسته،  
      دلت را با کلمات بی‌فکر آزردم.
       
      ببخش آن لحظه‌ها را که بی‌مهر بودم،  
      که در آغوش تو، عشق را فراموش کردم.  
      حالا، در این بی‌پناهی،  
      فقط یاد توست که گرما می‌بخشد به جانم.
       
      ای مادر، ای چراغ زندگی‌ام،  
      بدون تو، من داغان‌ترینم.  
      در این دنیای سرد و بی‌⁸هآرحم،  
      فقط یاد توست که مرا زنده نگه می‌دارد.رحم،  
      فقط یاد توست که مرا زنده نگه می‌دارد.مورد
      ای مادر، ای نور زندگی‌ام، 
      حالا که رفته‌ای، دنیا برایم تاریک است. 
      چون درختی بی‌برگ در فصل سرد، 
      تنها و بی‌صدا، در دل طوفان غم.
      یاد تو، چون نسیم ملایم بهار، 
      در دل من می‌پیچد و می‌رقصد، 
      اما من، در این باغ خالی، 
      تنها، در جستجوی عطر توام.
      مادر، ای گلی که در دل باغ وجودم شکفتی، 
      حالا که رفته‌ای، باغم بی‌گل و بی‌عطر است. 
      چشمانم، دریاچه‌ای از اشک، 
      که هر موجش، یاد تو را در دل می‌غلتاند.
      ندامت در دل من می‌تپد، 
      چون زخم عمیق بر دل سنگی، 
      که هیچ مرهمی نمی‌تواند آن را التیام بخشد. 
      من، در این ویرانی، بی‌پناه و بی‌قرارم.
      یاد آن روزها که در آغوشت بودم، 
      چون پرنده‌ای که در قفس عشق تو پرواز می‌کرد. 
      حالا، در این قفس خالی، 
      فقط صدای سکوت است که می‌پیچد.
      مادر، تویی که در دل شب‌هایم، 
      چون ستاره‌ای در آسمان تاریک می‌درخشیدی. 
      حالا که رفته‌ای، آسمانم بی‌ستاره است، 
      و من، در این شب‌های بی‌پایان، گم شده‌ام.
      حلالیت می‌طلبم، ای روح پاکت، 
      که در دل من جاودانه‌ای. 
      ببخش آن روزها را که ندانسته، 
      دلت را با کلمات بی‌فکر آزردم.
      ببخش آن لحظه‌ها را که بی‌مهر بودم، 
      که در آغوش تو، عشق را فراموش کردم. 
      حالا، در این بی‌پناهی، 
      فقط یاد توست که گرما می‌بخشد به جانم.
      ای مادر، ای چراغ زندگی‌ام، 
      بدون تو، من داغان‌ترینم. 
      در این دنیای سرد و بی‌رحم، 
      فقط یاد توست که مرا زنده نگه می‌دارد.
      ۲
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      آرمین اسدزاد (الف)
      ۱۰ ساعت پیش
      درود بر شما بزرگوار
      مقام مادر و دلتنگی بر او را واضحاً بیان نمودید...
      فقط جسارتاً بنده اینجا شعر نخواندم، نثر بود برایم
      البت که شاید خوانش من مورد داشته...
      در پناه حق
      سید مرتضی سیدی
      ۹ ساعت پیش
      ای مادر، ای نور زندگی‌ام،
      حالا که رفته‌ای، دنیا برایم تاریک است.
      چون درختی بی‌برگ در فصل سرد، خندانک

      سلام بر شما خندانک
      سلامت و موفق باشید خندانک

      روحشان شاد خندانک
      محمدرضا آزادبخت
      ۱ ساعت پیش
      درود برادر
      روح مادرتان شاد ودر جوار فاطمه زهرا قرین رحمت
      اثرتان را خواتدم اگر بگویم شعر نبو د ودر بالا نیمایی در ج شده بو د می ترسم تاراحت ودلخور شوید چون تصویر وترکیبی که مرا شگفت زده کند وجود نداشت
      نمی دانم شاید بگویی این سبکی جداگانه در نیمایی است که خود شما به ان واقفید

      سعی کنید کمتر بنویسید اما شاعرانگی ها یتان را به عرصه نمایش برای دیگران بگذارید
      حسی به من می گه که شما عامدانه اینگونه می نویسید
      تا ببنیم نظر استادان ناب چه باشد
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1