درود بر حضرت سیاوش خان خندانک
نگاه کن همچنان که شما نمی تونی یه مکانیک کار و برداری و بی هیچ پیشزمینه ای بهش بگی بیا شاعر شو... به یکی که حس و حالش امروزی است هم نمی تونی بگی بیا در اوج احساس شاعرانگی یک کهن سرا که قاعدتا دنیای دیگری را زیسته شعر بگو، سیاوش جان هر زمانه ای نوع بیان و انتقال حس و حال خودش را می طلبد به قول گفتنی فرزند زمانه ی خودش را می طلبد...
مثلا اگر من بیایم شاهنامه بگم نگاهم طنزه به اون دو سه بیت برای دل تو به سبک شاهنامه می گم که بدونی منظورم چیه
به نام خداوند خنده و شور
خداوند میم و شوخی و نور
یکی پهلوانی بُدی نامدار
که میچرخوند از ریشه، کوه و دیوار!
دلیر و دُرفشان و گردنفراز
ز گرز نترسید، نه از گرگ و گاز
نه دیو و نه دَد میرسیدش به گرد
که عضلههاش بود full-option و مرد!
ولی روزگارش ورق خورد و رفت
چنان شد که حتی صداتم نرفت!
چو ازدواج آمد، جهانش شکست
چو وارد شد «خانم»، غرورش نشست
زنی یافت تیز و زبانآبدار
نگاهش، لیزر! صدایش، انار!
بدو گفت یک روز با اخم و پُرچ:
«تو مردی؟ خدا نده به آدم کرج!
کُجا آن درفش و کُجا آن کمند؟
چرا هی میچرخی تو خونه، لَندلَند؟
نبردت شده شستن استکان؟
بهجای شمشیر، گرفتی کفنشان!»
بفرمود سپس با نگاهی غضب:
«بدو، تی بگیر! بچرخون، با ادب!
یه زوری زدیم
سروده عاشقانه ی خوبی بود
موفق باشید