سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 28 خرداد 1403
    11 ذو الحجة 1445
      Monday 17 Jun 2024
      • روز جهاني بيابان زدايي
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۲۸ خرداد

      ناعاشقانه

      شعری از

      مهدی یوسفی نژاد( لولی وش)

      از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹ ۱۱:۵۸ شماره ثبت ۱۲۹۴
        بازدید : ۱۰۶۸   |    نظرات : ۳۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر مهدی یوسفی نژاد( لولی وش)
      آخرین اشعار ناب مهدی یوسفی نژاد( لولی وش)

      مطلبی که میخوانید نثر نیست
      غزلی ست با قافیه ی اشک !
      *********************

      تنها چند فنجان مانده
      تا جا مانده ی آخرین جمعه ی بودنت را
      به یکباره سر کشم .
      و در گیر و دار ِ آن جمعه ای که چشمانت سپید شد
      اشک می نشانم بر سرگذشتم
      سر گذشت کودکی که دستش را
      برای آستینش کوتاه بریده بودند
      و دستانش هرگز شانه ی هیچ آرزویی را نسائید
      تنها با آستینی خیس ، کنار حوض
      تاول ِ  رد پایی را می پیمود
      که علی ِ فروغ را به خانه ی ماهیان رسانده بود

      آری این منم !
      گره خورده در حباب ِ این سیگار ِ تصعیدی
      و اشک می رانم  بر روزگاری که نم نم ریشه  دواندم
      و سبز می شدند ریشهای خط در میان در حوالی گونه هایم
      با دست و دلی که به درس نمی رفت
      در کتابی که عظمت میهنش را تقلیل ،
      و ذوالقرنین ِ بزرگ را
      در شور آب ِ تنها چند خط می خواباند !
      و اندک ذوقم به درس
      تنها نامه ای بی نشان از دختران ِ صبح بود
      در زیر ِ نیمکتی زخمی از تلاقی  ِ تیرو قلب !

      کودکی که از چشمانم پرید
      خود را در دکه ای یافتم
      که اطلاعاتی از فتوحات ِ جنگ به خیک ِ البرز می بست
      و من خون می گریستم
      هم پای خون ِ  این همه شهید !
      و همچون کاغذی مچاله در باد
      کوچه های عمر را بی آنکه بدانم کجا ، طی کردم
      و تنها ستاره شمار می کردم تا خواب
      و دل دل تا عشق !
      و جوانی ....
      آه ....
      قافیه را باختم در جوانی
      و دل بستم به رنگارنگی ِ چرخ ِ  روزگار
      که در چرخَش سیگار میفروخت
      و نگار !
      غوطه ور بودم در عشق
      و دست و پا میزدم
      در سیگاری که دشمن ِ با وفایم بود
      و نگاری که دوستی بی وفا !
      آری
      سر می کشم فنجان ِ دیگری از نبودت را
      و بر  درکه و دربند  ریشخند می زنم
      و عُق میزنم سیابیشه را تا پائین ِ هزار چم !
      دیگر چه فرق میکند ؟
      صد یا هزار ! 
      صد هزار بار هم که بنویسم عشق
      خیال ِ هیچ درنایی را نمی آشوبد
      کسی حتی نمی داند
      کبوتری که بر شانه های باران جان می دهد
      وسوسه ی کدام کودک است ؟!

      مهم این است که من هنوز زنده ام
      در میان ِ این همه حباب
      و ستاره ها را یکی یکی می خوابانم
      به انتظار صبح !
      تا آخرین تلخی ات را 
      در شیرینی ِ چای ِ صبح
      یکجا سر کشم .


       
      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0