سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • روز ارتباطات و روابط عمومي
9 ذو القعدة 1445
    Thursday 16 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت

      یه روزِ خوب و عالی

      شعری از

      افسانه احمدی ( پونه )

      از دفتر آرامش درون نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ حدود ۱ ماه پیش شماره ثبت ۱۲۹۱۳۵
        بازدید : ۹۳   |    نظرات : ۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )
      آخرین اشعار ناب افسانه احمدی ( پونه )

      یک روز رو به قلبم ، گفتم چه بی خیالی !
      اصلا نگفتی از من ، مانده ضمیرِ کالی ؟

      گفتش به من ببخشید منظور حرفتان چیست؟
      گفتم نمیشناسی ؟ چه جمله محالی

      گفتم که دیرگاهی ست دلتنگ روی اویم
      زد روی شانه ام گفت :  لطفا بزن مثالی

      با گریه گفتم عشقم ! از او خبر نداری ؟
      گفت عشقتان نشانده من را سیاه چالی!

      اویی که قلب خود را سوزانده ای برایش
      شاید که رفته باشد از شهر و این حوالی
        
      شاید دیارِ باقی ، یا شاید عشقِ تازه،
      دیگر نخواهد آمد ، بدبختِ لا ابالی !

      تا کی به انتظارش ، با گریه می نشینی؟
      دق میدهی مرا در هر فرصت و مجالی

      بستی مرا میانِ دیوانه خانه ی خود !
      گفتی بمیری ای دل باید تو هم بنالی

      گفتم عذاب تا کی؟ تقصیر من چه بوده!
      گفتی خفه ! فقط بر ، چشمانِ او حَلالی !

      هر شب برای مرگم یک شعر تازه داری
      پژمرده کرده اشکت ، گلهای سرخِ قالی

      میگیری ام مرا در آغوشِ خود به گرمی 
      میگویی از وفا و برگشتِ احتمالی ! 

      او رفته و تو اینجا رد داده ای به مغزت
      فنجان و قهوه ها را ، کردی حرامِ فالی

      آیا شود بیاید ؟ آیا کجاست حالا ؟
      بس کن از آه و ناله یا حرف و هر سوالی

      یک دست می فشاری من را میانِ سینه
      در دست دیگرت هی پُر استکان و خالی

      چشمت به راهِ رفته شد کور و او نیامد
      تا کی به چلّه هستی با این خراب حالی؟

      کارت کشیده بالا ، دیوانه ی روانی !
      تعطیلِ لا علاجی در چشمِ این اهالی!

      افتاده روی نبضم ، آتشفشان بغضت
      میسوزدم همه شب بی وقفه در توالی

      پرپر نکن مرا با  ، شب گریه های دائم!
      باور نکرده ای او ! رفته است چند سالی؟

      با من بیا از اینجا ، تا دشت و دامنِ کوه
      مهمان کنم تو را در یک روزِ خوب و عالی

      یک کلبه چوبی و یک ، آتش به رنگ لبهات
      یک تاب و خنده هایت ، با چاییِ ذغالی

      حالت اگر نشد خوب از این بهشت زیبا !
      تغییر می دهیمش ، با فعل و انفعالی

      با دیدن طبیعت در سر جرقه ای خورد
      سرمای سخت آن سال آن غصه شد وبالی !

      یادم نبود ای وای  آن روزهای آرام !
      ایوانمان پر از گل ، مشرف به دشتِ شالی

      یک سال سوز و سرما ، زد زیرِ ریشه هامان 
      او رفت و بعدِ او من ، مرغِ شکسته بالی

      حالا گذشته دیگر ، باید که با دل از نو ؛
      یک آشیان بسازیم  در قسمتِ شمالی

      گفتم به دل کمک کن تا باز زندگی را
      سازیم مثل آنوقت آرام و اعتدالی

      من را ببخش اگر که آزردمت عزیزم!
      دیگر نمیکنم  با تو تلخی و جدالی

      دستی بکش به مویت آبی بزن به رویت
      باید ببینی امروز  رخ می دهد وصالی !

      انگار توی جنگل ، پیچیده شد صدایم
      دارکوب عاشقانه زد ریتمِ لای لا لا لی

      طاقی مجلّل از گُل ، الماسِ نقره باران
      با فرش سبزه ها شد یک رشته اتصالی
       
      سُر خورد پایش آهو از ذوق با دویدن
      افتاد در کنارِ ، گودالِ آبِ چالی 

      در سایه ی درختان بابونه و اقاقی
      رو به کلاغ گفتند ای زاغ از چه لالی ؟

      پرپر زنان خبر کن هر کس که میشناسی
      برپا کنید بزمِ ، شادی و قیل و قالی

      در گوش بید مجنون خم شد صنوبر و گفت:
      ای لعنتیِ طناز ، ای لُعبتِ لیالی

      آغوش گیرمت در جشن شراب و بوسه 
      با عشوه های مستی ، لبریز از جمالی

      دستت به شانه هایم در چشم مست هم گُم
      دستان من بیفتد بر گودیِ هِلالی

      فتاده بود عکسِ رقصِ نسیم و "پونه"
      در آبِ چشمه ای صاف از شدّت زلالی

      پُر کردم از زلالِ آن چشمه کوزه ام را 
      تعبیرِ  زندگی بود این کوزه ی سفالی

      در لابلای برگِ سرو و صنوبر و بید !
      خورشیدِ پولکی هم دارد عجب جلالی

      پروانه های عاشق ، سنجاقکان زیبا 
      ببر و پلنگ و آهو ، خرگوش و شیرزالی

      سنجاب و فیل و روباه ،شاهین و باز و بلبل
      جمعی شلوغ و رقصان ، به به چه حال و بالی

      یک آسمانِ آبی با رودهای جاری
      یک روزِ یادگاری در جنگلِ شمالی

      با یک غروب زیبا ، پایان رسید آن روز
      از غصه ها و دوری این سینه بود خالی

      در مجلس طبیعت با آرزوی سبزی ؛
      هر یک فرو نشانده در خاک خود نهالی

      بستیم عهد و قولی ماندیم بر سرِ آن
      تا ریشه ای نلرزد از تیشهٔ زوالی !

      پیچید خنده هامان در قلبِ جنگل سبزِ
      یک روز ماندنی شد هر چند هم خیالی

      قلبم میان سینه ، در گوشِ دل چنین گفت:
      امروز خواهد آمد با اسبش آن شُوالی

      در آسمان زدم پُل با "پونه" های وحشی
      تا عطرشان کشاند او را ، در این حوالی

      افسانه_احمدی_پونه
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      حدود ۱ ماه پیش
      درود بانو
      زیبا و پر احساس بود خندانک
      علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
      حدود ۱ ماه پیش
      درود بر شما بانو احمدی بزرگوار 🌺💐🌺
      زیبا سرودید 💐🌺
      ساسان نجفی(سراب)
      حدود ۱ ماه پیش
      درود بر شما بانوی گرامی..
      زیبا و عالی سرودید..
      خندانک خندانک
      محمد باقر انصاری دزفولی
      حدود ۱ ماه پیش
      قلمتان روان و نویسا
      سرودی زیبا یی بود
      لذت بردم
      درود بنده را بپذ یر
      شاعر بزرگوار
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0