سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403
    8 ذو القعدة 1445
      Wednesday 15 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت

        ای خدای باران!

        شعری از

        محبوبه زیدی (ماه پوپک)

        از دفتر شعرناب نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۰۱:۴۵ شماره ثبت ۱۲۴۳۴
          بازدید : ۸۹۴   |    نظرات : ۶۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محبوبه زیدی (ماه پوپک)

        نیلوفرانه بودی هیروی تشنه ی باران به سرسلامتی که مینوشی؟ ای خدای باران من هم قلاب کودکیم را آورده ام هلال ماه میخواهم از این آسمان چرا اینجا کم است؟ کوه مویه میخواند گشوده نمیشوم چشم جز در چشم تو بسته نمیشود جز به اختیار تو این چشم نگاهت را امانت میخواهم ساعتی فقط ساعتی حنجره ای که باورش سخت است خداوندگار من ساز بلند شاه میرزا جمعه ی جاوید من دعایم را اجابت کن! بگذار باور کنم فردا کسی میاید چه مسلح شده ای از این نگاه از کدام شاه راه گذشته ای ! که مخمل کوه دارد تندیس تو را میتراشد از خویش گل بارانت میکنم به من گفته بودی بانوتویی زن تویی کوه شکن بی خواب منم چرایی ات را نمیدانم امابه یقین لالایی میخواند این زن به پاس این پیامبری پروین را خوشه خوشه کرده ام به سجده ات.. به چشمهایم که چیده شده اند بنگر نخوانده ای هنوز مرا... به خاطرتوهم که شده به خواب میرود این چشم هزار بوسه بر دلت این پیامبر از اول بی سواد بود! فکرکن کافرم فکرکن کافرم نذرگاه پراز بخشش من... بی دلهره سلام سلام اهورای من ! خورشید فردایت پراز آتش خواهد بود قلندر شب زنده دار من رهایم کن به صبح بی خوابیت قسم فردا خشت اول را زده ایم تن پوش مخملکوه من! زودرنج شاعرم کاش میشد شب پریشانی وشوریدگیت را به جان خرید زن هم کلام خدا بود شرم از چشم سپیدکوه داشت خاک مخملکوه برچشمهایش بود چون کودکی شرمسار از اشتباه کوچک خود قسم به انسان به زن که هم کلام تو بود به شرم به یقین به پذیرش تو نه آنچنان که تاکنون بوده ام پاس میدارمت پاس شرم از تو که نیست... ازسربلند من است... ازطول وعرض این جغرافیاست که شکسته نشد به تاریخ بگذار این زمستان هم آب شود میشناسمت به خداوندگاری سپیدکوه این فتح بر تومبارک باد خورشیدبرتومبارک باد خدای گامهای بلند منم بانوی ستاره چین منم فریاد میکنم سکوت میزنم صبحت زلیخایی صبحت زلیخایی...
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0