سلام و عرض ادب استاد علامیان عزیز و ارجمند
در این چند سالی که شعر می گویم خیلی کم برایم نقد نوشته می شود اما این نقد شما آنقدر خوب و دقیق بود و حرف های دلم را گفت که احساس کردم انگار دست مزد مرا یکجا داده باشند واقعاً خیلی عالی بود دست مریزاد. همچنین به شخصه برای من بسیار آموزنده و گهربار بود.
در خصوص شعر، کلاً نه تنها این شعر بلکه تقریباً اکثر اشعاری که می سرایم احساس می کنم انتزاع غالب است شاید برخلاف روند شعر امروز که پدیده ها را عینی می کند خیلی نتوانسته ام خودم را همسو کنم و اغلب نمادگرایی و انتزاع که توانسته ام با آن اخت پیدا کنم در شعر هم راه پیدا می کند. در خصوص کارکرد زبانی هم قبول دارم و راستش را بخواهید از شعر تصنعی واهمه دارم. گاهی اوقات بعضی شاعران با افراط در جناس و یا حتی در ترکیبات شاعرانه سعی دارند تصویری از شعر ارائه دهند من هم به شخصه زمانی که کلاسیک می سرودم خیلی روی جناس و موسیقایی شنیداری تکیه داشتم. اما تقریباً از همان ابتدا در صور خیال قلمم لنگ می زد. بهر حال گذشت زمان و قلم زدن مرا به این نتیجه رساند که به دنبال کشف و شهود باشم و جریان واقعی شعر را همین کشف و شهودها می دانم و احساس می کنم لذت افراط گرایی در جناس و ترکیبات شاعرانه زودگذر باشد اما لذت کشف و شهود دائمی باشد. البته من همواره بر نفی افراط گرایی اصرار دارم. بلکه وجود طبیعی ترکیبات شاعرانه و صنایع بدیع را الزامی و حیاتی شعر می دانم.
در خصوص "شراره پرهیب" و استفاده از واژه "پرهیب"، معمولاً بعضی از کلماتی که در ذهنم نقش می بندد ریشه جغرافیایی دارد. این واژه در محل زندگی شاعر کارکرد فراوان دارد مثلاً تا آنجایی که می گویند "پرهیب فلانی را دیدم" یا "از روی پرهیب ش فلانی را شناختم". بعداً من این واژه را در فرهنگ لغت جستجو کردم تا معانی این واژه را کامل بررسی کنم. فکر می کنم معانی که واژه "پرهیب" برایم می سازد آن مفهوم را که در نظر داشتم بهتر تداعی کند. حالا توضیح می دهم. گاهی شعله یا آتشی که سایه اش روی دیوار یا زمین افتاده و این شعله بازی می کند و شما این حرکت سایه آتش را می بینید من این تصویر را که با حالت ترس در شب اتفاق افتاده با ترکیب "شراره پرهیب" توصیف کردم. در خصوص واج آرایی هم فکر می کنم تکرار واج "ر" وجود دارد.
اما در خصوص "چرده پرده" هم به همان اندازه "شراره پرهیب" و حتی شاید بیشتر دلنگرانی داشتم. چون اگر استفاده از واژه پرهیب در منطقه شاعر عمومیت دارد و او را به استفاده از آن اقناع می ساخت، در استفاده از واژه "چرده" همانطور که اشاره داشتید "سیه چرده" را داشتیم و چند بیت شعر که از گذشتگان به ارث رسیده، می ترسیدم اختلاط زبان کهن و امروزی را منتقد عیب بداند. و هم این که می ترسیدم جناس "چرده" و "پرده" حالت تصنعی بودن را ایجاد کند. به شخصه تمایل نداشتم کارکردهای زبانی شعر تبدیل به بازی های زبانی شاعر شود و من فکر می کنم این اتفاق نیافتاده است به خاطر وجود تصویر، معنا و هارمونی و تایید و اشاره شما که برایم خیلی مهم بود.
در خصوص "ستاره سهیل" ، من فکر می کنم یعنی اگر منتقد روی سه نقطه که دست گذاشته است و توضیح می دهد، آن سه نقطه دقیقاً چالش های ذهنی شاعر بوده است. همینجا هم اشاره کنم که علاقه خاصی دارم به استفاده از کنایه، به عبارت دیگر در زبان عامه می گویند فلانی "قلنبه گو است" یا "نیش و کنایه می زند" یا "زبان گزنده دارد". توضیحاتی که استاد علامیان عزیز مطرح کردند برای من بسیار زیبا و آموزنده بود. "ضرب المثل ستاره سهیل شدی نیز به دلیل کم پیدا بودن این ستاره است". ستاره سهیل علی رغم نور درخشان، از دور سو سو می زند. همین "دور ایستادن" مورد انتقاد شاعر هم قرار می گیرد.
شمعی که پیر شده بود و چشمانش آب نداشت: شمع راوی و ناظر ماجرا است شمعی که سوخت و آب شد و در هر خانه ای هست.
با کمال تشکر و قدردانی از نقد بسیار زیبا و دقیق
دلتان سبز و قلمتان زرین
و مهدی جان محمدی
بافته می شود
تا صبح
گیسوی بلند رویا
شاعر از همین ابتدا رفتار خوب و متفاوتی با شعر دارد و با استفاده از رابطهی تشبیهی و ایماژ، بجای توضیح دادنِ گزارشی مثل: تا صبح رویا میبافم یا رویابافی میکنم! هم به نوعی گیسوی بلند رویا خانوم که نامی زنانه است و طبیعتا باید گیسوانش بلند باشد را میبافد و هم خیالبافی میکند... که به منظور شعریت بخشیدن به متن، و برای رسیدن به آشنازدایی و ساختن یک فضای استعاری اینگونه اجرا شده است.
بر دوش خستگی
شمعی که پیر شده بود و
چشمانش آب نداشت
باز هم یک شاعرانگی مطلوب: مثل شمع سوختن و آب شدن... که شاعر در اینجا با استفاده از آرایه تشخیص، پیری و خستگی را به آب مروارید و کمسویی چشم گره زده است.
می ترسید
بلندتر قیچی کند
حضرت خواب
با دستان سیاه تاریکی
تا معرفت آذین شود
در نگاه ستاره ی سهیل
که از دور سو سو می زد
و می ترسید
زخم های تشنه
قداره ها را
بیدار کنند
تقابل قیچی و قداره: با توجه به توضیحاتی که در ابتدا دادم میتوان منظور شاعر را فهمید! گیسو و قیچی رابطهی آشنا و خوبی را با یکدیگر برقرار کردهاند. و اتصال و ارتباطی که بین اجزا و عناصر شعر وجود دارد باعث تنالیته و هارمونی اثر شده است: خواب، رویا، تاریکی، سحر، بیداری، قداره، زخم و...
با خواندن این سطر بیاختیار تصویر خاصی در ذهنم نقش بست که آنرا از جمله اتفاقات برجسته و قابل توجه در این شعر میدانم:
دستان سیاه تاریکی که در مقابل ستارهی سهیل (سوسوی نور) قرار گرفته است تا نگذارد کورسوی امید سوسو بزند... یا تصویر کسی که از پشتسر چشمان شخص دیگری را میگیرد تا به او اجازه ندهد جایی را ببیند.
«نکته: سهیل درخشانترین ستارهی صورت فلکی (شاهتخته) در نیمکرهی جنوبی آسمان است. ستاره سهیل پس از شباهنگ دومین ستارهی پرنور آسمان شب است. ضرب المثل ستاره سهیل شدی نیز بهدلیل کمپیدا بودن این ستاره است... و ارتباط جالبی با شعر مهدی محمدی دارد که کشف آن بر عهده مخاطب است.»
بر پوست نازک سحر
تا انعکاس بیداری را
کور کند
صدای پای یک نفرین
که از ناکجا می خواند
دردی بی رمق
از جان شراره ی پرهیب
التماس می کند
خاندان مرده را
با این همه شب عجیب
انتظار ایستاده در چشمانم
قد می کشد.
می دانم
ملایمت نسیم
برای کنار زدن چرده ی پرده سیاه
می آید
تا یادم نرفته عرض کنم که ای کاش شاعر بجای واژه پرهیب از همان سایه یا شبح استفاده میکرد! البته میدانم که دایره لغات گستردهای دارد و این نشانگر تسلط خوب اوست اما بنظرم در اینجا استفاده از چنین واژهای لازم نبود زیرا بکارگیری کلمات جایگزین تغییری در معنا ایجاد نمیکند و اصطلاحا جا نیفتاده و خنثی است. حتی میتوانست با استفاده از تکنیک واج آرایی و تکرار حرف (ش) کارکرد زبانی ایجاد کند. یعنی: شرارهی شبح... که در این صورت خیلی بهتر میشد.
اما این وضعیت برای واژه چرده (رنگ) کاملا برعکس است! چُرده یا چَرده درکنار پرده، (سیه چرده) همآوایی مناسبی دارد و باعث ایجاد جناس موسیقایی یا زبانیت شده است.
تاریکی، انتظار، و امید به روشنایی:
شعر با تاریکی و سیاهی شب شروع و با تابیدن نور از روزنهای هرچند کوچک تمام میشود. شعر به مثابه پرچمدار هنر و فرهنگ چونان آیینهای که توان بازتاب بسیاری از مسائل اجتماعی را دارد، ابزار ابراز تعهد شاعرانی مثل مهدی محمدی است. به باور من او بر اساس یأس فلسفی–اجتماعی، اعتراض خود را نسبت به وقایع اجتماعی بیان میکند. این رویه در شیوه و منش شعری به ظاهر غمآلود حکایت از آن دارد که شاعر از رهگذر واقعنگری و پردازش رخدادهای اجتماعی–سیاسی پیرامون خود، به نتایج درخور توجهی رسیده است. او به رغم باور به شکست و سرخوردگی و انحطاط گسترده، از دمیدن روح زندگی و امید و از سرگرفتن مبارزه و تلاش غافل نشده و همچنان امیدوارانه در انتظار است. شاعر برای رسیدن و رساندن خود و مخاطبانش به روزنه و نقطهای هر چند دور اما روشن، میگوید: با این همه شب عجیب انتظار ایستاده در چشمانش و قد میکشد... او اعتقاد دارد و میداند ملایمت نسیم برای کنار زدن چرده ی پرده سیاه میآید.
من نیز به عنوان یک مخاطب در کنار شاعر میایستم و از ته دل امیدوارم که یک روز خوب طلوع کند!
و اما کلام آخر:
در این شعر، توان ذهنی شاعر بسیار پیش روندهتر از توان اجرایی و روایی است و آنچه که در حوزهی تولید شعر به آن کشف و شهود میگوییم قدرتمندتر از کارکرد زبانی است... هرچند در یکجاهایی برعکس، اجرای زبان زور بیشتری دارد.
اما بطور کلی شعر را (در تمام ابعاد) قابل قبول میدانم و بدون تعارف ارتباط خوبی با آن برقرار کردم.
با آرزوی موفقیت برای مهدی محمدی دوست باسوادم و سایر دوستان🌹