سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    وداع

    شعری از

    مجید ابتدایی(شمع)

    از دفتر باورِ مَخملِ عشق نوع شعر نیمائی

    ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۲۰:۳۶ شماره ثبت ۱۰۴۲۸۷
      بازدید : ۴۲۶   |    نظرات : ۳

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    آخرین اشعار ناب مجید ابتدایی(شمع)

    تو می رفتی و من،  بر خویش لرزیدم
    تو می رفتی و من، از غیظ خندیدم
    ندانستم چرا؟
    آیا برای چه؟
    ‏به لب ای کاش
     بر دل حسرتی غم گونه، ترسیدم
    چه لبخندی و چه ترسی
    چه ای  کاشی
    چو بغضِ یک نُت گمگشته
     در سیلی چنگِ مطربی عاشق
    تو اشکِ کودکی گریان و بی بابا
    که در سرمای پاییزی
    به پستویی پناه آرد
    و اندر حسرتِ
    یک دستِ گرمِ مهر آلودِ محبت خیز
    درونِ حوضِ نقاشیِ وهمِ خویش
    تنش را،  با نوازش های عشقِ گرم دلداری
     بشوید باز
    تو می رفتی و من،  اندوه می خوردم
    خیالی خنده آور،  رفتنت را برد  از یادم
    برای لحظه ای کوتاه
    تو می رفتی
    به زیر گام هایت
    برگ‌خشک آرزویم
    نوبهارِ سبزی دیروز را،  فریاد می زد
    خُرد می شد آرزویم
     وای
    اما تو
    نگاهِ سردِ تنها را
    زِ بعد رفتنت، هرگز
     نمی بینی
    نمی خوانی
    شنیدن را،  توانت نیست
    و پندارم،  خیالت نیست
    مرا اینسان‌، رها کردن
    رسول نور آزادی
    رسول روح خوشبختی
    تو می رفتی و من،  از غیظ خندیدم
    خدایا، من چه می دیدم
    گُل پژمرده ام را،  سرد و خون آلود
    و چشمانش،  چه بارانی
    کنارش،  جانمازی بود قرآنی
    نگاهِ خشک و  عریانش
     به روی قبله تن ساییده بود آرام
    تو گویی،  با خدایش گفتگوها داشت پنهانی
    تو گویی قبل رفتن شکوه ها کرد،  زین مسلمانی
    تو گویی با خدایش راز می گفت
    داد  می زد
    از این نامردمی ها کینه ها فریاد می زد
    خدایا،  من چه می‌دیدم
    اتاقش ضجه می زد
    وای از غربت
    و من،  از غیظ خندیدم
    الا استاد
    ای مرد حقیقت ها
    مرا خواندی به پابوست
    و رفتی،  چون معمّایی
    مرا باور نبود،  این گونه تنهایی
    به سان خار،  در چشمت
    به سان بار،  بَر کولت
    از این تهمت
     به خود پیچیدی و رفتی
    چنان،  بیداد نامردان
    تو را آواره کرد و کُشت
    که من،  این سایه خواهانت
    مرا از خاطرت بردی
    رها کردی مرا اینسان
    مرا آسان رها کردی
    چه دیدی زیر مسلمانی امروزی
    که در بستی به روی خود
    و رفتی چون معمّایی
    مرا باور نبود اینگونه تنهایی
    رسول نور خوشبختی
    رسول روح آزادی
    تو میرفتی و من،  از غیظ خندیدم
     
     
    ۲
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۰۹
    درود بزرگوار
    بسیار زیبا و غمگین بود
    خوش آهنگ
    احتمالا در سوک عزیزی سروده شده
    روحش شاد خندانک
    فاطمه گودرزی
    شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۱:۰۲
    سلام و درود بر شما
    شعر زیبایی بود
    و در کمال سادگی حرفها در خود داشت
    احساس را زیبا با خود همراه میکرد و تصاویری قابل لمس داشت
    درودتان باد خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    محمد باقر انصاری دزفولی
    سه شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۰۲
    سلام بزرگوار
    طبعتان جوشا
    هزاران درودتان باد
    خندانک خندانک خندانک
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0