قفس شدی و به پرواز بسته خو کردی
نفس شدی و به آهِ ندیده رو کردی
دعا شدی و پر از دردِ خنده دار شدی
خدا شدی و به قهرِ خودت دچار شدی
هبوط بودی و از چشم خنده افتادی
سقوط بودی و با هر پرنده افتادی
به هر کجا که رسیدی پر از دو راهی بود
همیشه پشت سرت سایه تباهی بود
شدی ستاره و همراه تو سیاهی بود
شدی خدا و گناه تو بی گناهی بود
عسل شدی و پر از تلخیِ نمک بودی
غزل شدی و پر از وحشت کتک بودی
زمین شدی و به هر آدمی زمان دادی
کمین شدی و به هر آدمی کمان دادی
قرار بودی و با هر بهانه ای رفتی
فرار بودی و هر شب به خانه ای رفتی
کسی ندیده تو را لحظه ی شکار خودت
کسی نمرده تو را با طناب دار خودت
کمی به فکر خودت باش و اعتبار خودت
که رفته دار و ندارت سر قمارِ خودت
تویی و زوزه ی ناکوک دردِ بی تابی!
تویی و پاسخ هر شب چرا نمیخوابی!
تویی و عکس کسی را ندیده بوسیدن
تویی و حسرت با مرده ای عروسیدن
تویی و مرثیه خوانی بغض بی پدرت
تویی و حسرت یک شانه زیرِ پای سرت
دل نمرده ی من نبضِ غم نزن ، خفه شو!
میان شهر سکوتم قدم نزن ، خفه شو
برای غم شبِ تلخی رقم نزن ، خفه شو
دوباره خواب خدا را بهم نزن ، خفه شو
زیبا و جالب بود