سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 14 ارديبهشت 1403
    25 شوال 1445
    • شهادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، 148 هـ ق
    Friday 3 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      جمعه ۱۴ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      دیگران کاشتند و ...
      ارسال شده توسط

      سجاد ربانی

      در تاریخ : جمعه ۱۵ خرداد ۱۳۹۴ ۲۳:۵۴
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۸۱ | نظرات : ۰

      روزی بود روزگاری بود . شاهی بود به اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود . وقتی به شکارگاه رسیدند چشمشان به پیرمردی سپیدمو افتاد که روی زمین نشسته و گودالی می کند تا بوته ای را توی آن بکارد . پیرمرد حدود هشتاد سال سن داشت . آنها شگفت زده شدند جلوتر رفتند بزرگمهر گفت : خسته نباشی . چکار می کنی ؟
      پیرمرد گفت : هیچ، دارم گردو می کارم .
      انوشیروان تعجب کرد و گفت : گردو؟ راستش من از این که پیرمردی به سن و سال تو مشغول کشت و کار شده و استراحت نمی کند ، شگفت زده شدم . حالا هم می گویی گردو می کاری بیشتر تعجب می کنم . پیرمرد گفت : کشاورزی کار من است اما نمی دانم چرا از گردو کاشتنم بیشتر تعجب کرده اید . انوشیروان گفت : خودت می دانی که بوته ی گردو به این زودی ها سبز نمی شود . هفت- هشت سال طول می کشد تا درخت شود . من تعجب می کنم که تو با این سن و سال امیدوار هستی که هفت - هشت سال زنده بمانی . پیرمرد به یاد مرگ افتاد اما از حرف او ناراحت نشد و به او گفت : ما وقتی بچه بودیم، صدها درخت گردو دور برمان بود که از آن درخت ها بالا می رفتیم و گردو می چیدیم و نمی دانستیم این درخت ها را چه کسی کاشته است . اگر من هم نباشم حتماً کسانی خواهند بود که گردوهای درختی را که من کاشته ام بچینند . دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند .
      انوشیروان گفت : آفرین! تا کلمه آفرین را گفت بزرگمهر کیسه ای پول در آورد و به کشاورز پیر داد .
      از آن به بعد، کسانی که به انجام کارهایی دست می زنند که برای دیدن فایده و نتیجه اش باید سال ها صبر و حوصله به خرج داد می گویند (دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند)
       
      منبع : ویستا نیوز
       
      --------------------------------------------
      شاه انوشیروان به موسم دی
      رفت بیرون ز شهر بهر شکار
      در سر راه دید مزرعه‌ای
      که در آن بود مردم بسیار
      اندر آن دشت پیرمردی دید
      که گذشته است عمر او ز نود
      دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت
      که به فصل بهار سبز شود
      گفت کسری به پیرمرد حریص
      که: «چرا حرص می‌زنی چندین؟
      پایهای تو بر لب گور است
      تو کنون جوز می‌کنی به زمین
      جوز ده سال عمر می‌خواهد
      که قوی گردد و به بار آید
      تو که بعد از دو روز خواهی مرد
      گردکان کشتنت چه کار آید؟»
      مرد دهقان به شاه کسری گفت:
      « مردم از کاشتن زیان نبرند
      دگران کاشتند و ما خوردیم
      ما بکاریم و دیگران بخورند»
       
      " ملک الشعرای بهار "
       
      پ.ن : این روزها دیگر کمتر کسی پیدا می شود که به فکر دیگران باشد فقط می خواهد جیب خود را پر کند و می گوید گور پدر دیگران خودم خوش باشم بس است .

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۵۶۵۴ در تاریخ جمعه ۱۵ خرداد ۱۳۹۴ ۲۳:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0