سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        فصل ۱۷از کتاب من
        ارسال شده توسط

        طوبی آهنگران

        در تاریخ : چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ ۰۳:۳۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۳ | نظرات : ۷

        ان روز بخیر و خوشی گذشت آن سه مرد عشایر به ایل خودشان رفتن
        از آن به بعد ما هر کدام در فصل تابستان 
        که آنها به ییلاق می آمدن  به خانه ما می آمدن
        هم خوب بود و هم بد خوب بود چون 
        دوستان تازه ای پیدا کرده بودیم 
        که آنها مامله گر هم بودند در تابستان
        جلاب گوسفند ا نشان را برای فروش به محل می آوردند 
        با ضمانت ما به مردم ده می فروختن به صورت نسیه مثلا می دادند سه ماهه که  پولش را پاییز  بگیرن 
        بعد روغن بود و کشک و یا پشم  و یا موی گوسند بز بود می آوردن و می فروختن به احالی و در  مقابل  چای قند و شیره و خوراکی پارچه می گرفتن و
        دیگ کاری که در محل زیاد داشتن به یک خیات بود آن هم در محل بود  اگر عروسی داشتن می آمدند با خانواده  چند روز می ماندند پار چه می خریدند و به خبات می دادند تا دوخته که می شد 
        می گرفتن می رفتن در ایل که لباسهای زیبایی بود استفاده می کردند .
        اما بعد که بود آنها  بی ملا حظه بودند وقتی برای کاری می آمدن  چند روز می ماندند خانواده ما در عضاب بودند که باید نان بپزند و غذا  خوبی 
        آماده کندند تا چند روز جور چند نفر 
        را بکشند
        خلاصه شده بودند برای ما درد سر چند ما ه تابستان ما آسایش نداشتیم تا اینکه یکی ار رفقای من یعنی همان پدر بزرگم
        در ژاندارمری استخدام شده بود و بامن خیلی با محبت بود در قضا شده بود رئیس پاسگاه محل یه خورده  هم زهره  چشم داشت 
        در قضا یکی دو تا پسر از ایل انها که همراه گوسفندان شان به صحرا می رود آتشی روشن می کند آتش شعله ور می شود 
        در بوته زار منطقه بسیار انبوه هم بود می افتد 
        و مقدار زیاد ی  از مرطه ی منطقه می سوزد 
        خبر به ژاندارم مری و هم خانه انساف می رسد 
        رئیس پاسگاه با چند سر باز به ایل می روند و پیگیر آتش سوزی می شوند تا به دو نفر از جوانان ایل می رسند 
        ان دو جوان فرار کرده بودند و در کو ه 
        پنهان شده بودند رئیس پاسگاه به آنها ده 
        روز مهلت می دهند تا آنها را تویل پاسگاه 
        بدهند
        ان دو جوان می تر سند و آفتابی نمی شوند
        سخت گیری پاسگاه بر پدران آنها انجام می گیرد 
        تا دو نفر از همان دوستان ما که روزی غرامت بچه را گرفته بودند به منزل ان شکار چیها می آیند
        ما دیدیم صبح بسیار زودی بود که در می زنند در را که باز کردیم با آن دوستان عرب روبرو شدیم
        جریان را گفت من اعتلا داشتم به روی خودم نیاوردم از اینکه با رئیس پاسگاه هم 
        دوست و رفیق هستم صبحی نکردم
        با هم به خانه انساف که نسبتن ادم خوبی بود رفتیم ما احل فارس بودیم  .و رئیس پاسگاه محلی نبود 
        رئیس خانه ی انساف که خودش هم احل شکار و کوه نوردی بود با عشایر منطقه 
        آشنایی کامل داشت 
        گفت رئیس پاسگاه ما ترک آذری است و خیلی هم روی کارش مصمم است درست است
        که مدت زیادی است اینجا زندگی می کند
        اما از سخت گیری اش کم نکرده  در بعضی موارد از من تمرد می کند
        کسی را فرستاد به دنبال رئیس پاسگاه آمد 
        ادامه دارد

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۴۴۹ در تاریخ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ ۰۳:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        ساسان نجفی(سراب)
        چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ ۰۵:۲۵
        درود بر بانو آهنگران ارجمند..
        مثله همیشه زیبا نگاشتید..
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        مسعود مدهوش
        مسعود مدهوش
        چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ ۱۲:۱۰
        🌾🌹⭐⭐🪷☘️🌱🌱☄️☄️✨✨✨🌸🌸🍃🤞🤞🤞🤞🤞❤️❤️🌟🌟🌟🌟🌟🌟🪴🪴🪴🪴🪴🪴❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️👏👏👏👏👏👏👏
        ارسال پاسخ
        مسعود مدهوش
        چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ ۱۲:۱۰
        درودتان شاعر بانو استاد اهنگران زیبا نگار🌹⭐🪷☘️☘️🌱☄️☄️✨✨🌸

        بسیار زیبا و خواندنی سایه ی شما مستدام باد🌸✨☄️🌱☘️🪷🪷⭐⭐🌹🌾🌾
        مسعود مدهوش
        چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ ۱۲:۱۱
        👏👏👏👏👏👏❤️❤️🪴🪴🪴❤️🪴🪴🌟🌟🤞🤞🤞🤞🤞🍃🍃🍃🍃🌸🌸🌸🌸✨✨✨✨☄️☄️☄️☄️🌱🌱☘️☘️🪷🪷⭐⭐🌹🌹🌾🌾🙏🙏🙏🙏🙏
        جواد کاظمی نیک
        چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ ۱۳:۱۷
        درودبرشما استاد بانو مهربان سرکارخانم آهنگران عزیز بسیار زیبا بود احسن برشما لذت بردم احسن برشما پرمفهوم بود 🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ ۱۵:۵۲
        درودبرشما سرکارخانم آهنگران گرامی
        بسیار زیباست خندانک خندانک خندانک
        محمدرضا صدقی
        شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۲ ۰۱:۵۲
        درود بانو آهنگران بزرگوار بسیار زیبا


        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0