سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 15 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت شيخ صدوق
26 شوال 1445
    Saturday 4 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱۵ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      میترسم/میترسم
      ارسال شده توسط

      امیر محمد دهقانی

      در تاریخ : دوشنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۱:۲۹
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۳۵ | نظرات : ۴

                                     بسم الله الرحمن الرحیم 
               
      موضوع:می ترسم!می ترسم
       
      صدای زنگ در رو شنیدم.ناگهانی بود.نصف شب کی میتونه
      باشه!بابا و مامانم با تعجب گفتند این وقت شب کیه؟زود پتو ها و
      رخت خواب ها رو جمع کردیم با خودم گفتم شاید یکی از اقوام باشه.
      بابام گفت هر کس بود پشت در یخ زد
      زود برو در رو باز کن.
      برگ ها روی زمین حیاط ریخته بود؛وقتی پامو روی زمین می ذاشتم
      و برمیداشتم،صدای خش خش برگا بدنم رو می لرزوند.
      پشت در وایسادم،قفل آهنی در رو با صدای غریش غریش انداختم باال
      و در رو باز کردم،پسر عموم محسن پشت در بود.گفتم:سالم آقا
      محسن،خوبی،چرا حاال اومدی!این وقت شب!
      محسن گفت:گاری خراب شده بود بالیی به سرم اومد بیام تا تهران.
      بریم تو خونه که دارم یخ میزنم،چله زمستونه واقعا.
      محسن اومد تو خونه با بابا و مامانم سالم و احوال پرسی کرد و زود
      خودش رو انداخت زیر کرسی و بعد گفت واقعا میگن چله زمستون
      سرده واقعا سرماست و سنگ میترکه.
      تقریبا حدود شش،هفت روز بود که از شب یلدا گذشته بود و هنوز
      بساط کرسی و شب یلدامون پهن بود.
      بابام به محسن میوه و شیرینی تعارف کرد و گفت:
      چه خبر از )سر آقا سید (؟تعجب کردم!
      با خودم گفتم سر کدوم آقا سید ها شکسته؟
      محسن گفت:هیچی اونجا فقط برف میاد و سرماست.کمی فکر کردم و
      با خودم گفتم آهان هههه سر آقا سید روستامونم رو میگه.
      از محسن پرسیدم:اگه میشه یکم از روستا بگو برام.
      محسن گفت:روستای ما آب و هوای متفاوتی داره چون تو ارتفاعات
      زاگرس هست همیشه برف میاد و روستا ی ما پلکانی هست و وقتی
      برف میاد همه ی روستا پارو به دست پله های روستا رو پارو میکنن
      تا کسی نیفته و پاش بشکنه.
      روستا ی ما غذا های محلی و صنایع دستی زیادی داری که حتما
      مادرت بهت گفته.
      حرف محسن تموم شد دقیق یادم نیست که چه بحثی پیش اومد که
      صحبت از روح شد.
      من ام پیش بابام و پسر عموم بودم و در مورد روح گوش میدادم و
      اونا همینطور میگفتند و به جاهای وحشتناک تر نزدیک تر میشدند.
      حرف های خیلی وحشتناک و ترسناکی بود.دیگه داشت واقعا از ترس
      زهره ام می ترکید، که بابام فهمید و گفت:
      تو که نمی ترسی؟گفتم نه بابا من شجاعم.
      راستیش زیر بار نرفتم جلوی اونا بگم می ترسم.
      بابام گفت دیگه باید چوب کبریت بزاریم رو چشمامون تا چشمامون
      نیفته دیگه بریم بخوابیم که من خیلی خستم.
      ما تو خونمون پنج تا اتاق تو در تو داشتیم که یکیش
      انباری،یکیش هم بابا و مادرم می خوابیدند و اون یکیش هم
      اون شب محسن خوابید.
      یه اتاق دیگه مونده بود که من هم تو اون می خوابیدم.
      در اتاق رو بستم و فانوس که ما در قدیم به اون می گفتیم چراغ
      بادی از ترس یکم روشنش کردم که نترسم.
      داشت آروم آروم خوابم می برد که یهو؛یک سایه از جلو ِی
      پرده رد شد؛قلبم ریخت،بلند جیغ زدم که همه از خواب
      پریدن.بابام اومد باال سرم و گفت:وقتی شب بهت گفتم می
      ترسی ،گفتی نه،وگرنه میومدم پیشت میخوابیدم و اینطور
      نمی ترسیدی.
      مادرم هم اومد و گفت چی شده؟گفتم هیچی ترسیدم.بابام گفت:نه
      پسرم شیره البته از اون شیرهای پاستوریزه
      همه ریز خندیدیم.
      مادرم گفت:بخواب اصال نترس تا ما اینجایم همچین حیوانی
      نمیتونه بیاد تو خونه.
      اونا رفتند و خوابیدند ولی من قلبم داشت میومد تو دهنم.
      صدای خرش خرش برگ ها تو گوشم بود،فکر کردم و گفتم:
      اون حیوون االن بیرون داره همه رو اذیت میکنه.دیگه اصال
      خوابم نمی برد.
      اون شب رو کامل بیدار بودم و خوابم نبرد.
      صبح شد.
      خدا رو شکر کردم که دیگه صبح شده بود.
      رفتم نون سنگک گرفتم و اومدم خونه که یه فکری به ذهنم زد.
      صبحونه رو که خوردم رفتم برای عملیات روح.
      شروع به کار کردم:
      اول رفتم قلکی که پول جمع کرده بودم رو شکستم و هرچی بود
      رو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
      رفتم سر کوچه پیش نجار محله
      بهش گفتم اگه میشه اون چوب هایی که ازش استفاده نمیکنی
      من از شما میخرم
      نجار هم چوب ها رو به من به قیمت کمی فروخت.
      رفتم تو خونه چکش بابام رو برداشتم و شروع به کار کردم.
      اول چوب ها رو مثل ضربدر xبه هم میخ کردم و اون رو به در
      اتاقم زدم.
      بعد روزنامه باطله خریدم و به شیشه های در و پنجره
      چسبوندم.
      بعدشم یه سیم محکم رو به دو
      پایه ی چوبی راه پله وصل کردم،که اگه کسی پاش بهش
      می خورد می افتاد و کلش داغون میشد.بعد بابام می فهمه و
      میاد اونو میگیره.
      دیگه شب بود.رفتم تو اتاقم بخوابم.
      همون شب بابام دیرتر اومد خونه و تو تله اول پاش گیر کردو
      کلش خورد روی زمین.
      تا صدای آخ اومد بلند گفتم روح،روح،روح رو گرفتم
      مادرم بیدار شد و گفت این باباته ِعه ِعه ببین چیکار باهاش
      کردی با این کارات.
      بابام پیشونیش زخم شد وقتی صورتش رو شست کلش سیاه
      شده بود،من هم داشتم از خجالت آب میشدم می رفتم تو زمین.
      از بابام معذرت خواستم و قضیه رو از صبح تا حاال رو براش
      گفتم
      بابام بلند خندید و گفت:
      پسرم روح اصال وجود ندارد
      به تو نصیحت میکنم که قبل از خواب سه مرتبه سوره ی
      حمد و سه مرتبه سوره ی توحید رو بخون تا راحت تر و سبک
      تر به رخت خواب بری و خودت رو به خدا و امام علی بسپار و
      همیشه این شعر هم قبل خواب بخون و بخواب:
      سر می گذارم بر زمین
      بر زمین نازنین
      هیچ کس نیاد باال سرم
      جز امیر المومنین
                                                                          پایان
                          نویسنده: امیر محمد دهقانی

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۳۲۹۳ در تاریخ دوشنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۱:۲۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      سه شنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۹:۳۹
      خندانک
      امیر محمد دهقانی
      امیر محمد دهقانی
      سه شنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۵۰
      خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      سه شنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۲۶
      درودبرشما زیبابود 🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐
      امیر محمد دهقانی
      امیر محمد دهقانی
      سه شنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۵۱
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0