صفحه رسمی شاعر علی رفیعی وردنجانی
|
علی رفیعی وردنجانی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۷۱ |
برج تولد: | |
گروه: | ترانه ها |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴ | شغل: | نویسنده |
محل سکونت: | اصفهان |
علاقه مندی ها: | شعر ، نمایشنامه ، داستان |
امتیاز : | ۳۵۵ |
تا کنون 188 کاربر 595 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
از خواب بیدارم نکن مادر
من تو خیالم خیلی میخندم
این یه ترانه نیست بارونِ
مثل یه سیبِ خورده ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۶۵۹ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش
نظرات: ۹
|
|
ماه
روی دیگر مرگ است
حالا که شب
با گریههای امپراطور
خوابش برده
.... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۲۶۳ در تاریخ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ ۲۱:۲۹
نظرات: ۵
|
|
از من رنجیدهتر بیهیچ آهی بگذر و
شاخههایم را ببر از بیخ کرمِ خونخوار
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۰۷۳ در تاریخ دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲ ۲۳:۳۴
نظرات: ۷
|
|
آغوشهای خسته چه زود پیر میشوند
آن تیغهای برهنه که شمشیر میشوند
من یونسم نه نهنگی که خورده است
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۷۶۴۷ در تاریخ شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ ۰۸:۰۸
نظرات: ۳
|
|
پاییز هم تمام شد
نیامدنت نه
انگار هیچ آینهای مرا ندیده
... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۶۵۸۸ در تاریخ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲ ۲۱:۱۷
نظرات: ۲
مجموع ۴۰۷ پست فعال در ۸۲ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر علی رفیعی وردنجانی
|
|
آقای زن دوست به طور معمول موهای کوتاه و شانه زده ای دارد ، با پیشانی در هم ، چشمان تیز بین جغدی و ابروهای کشیده از خواب بیدار می شود . او روزانه سه مرتبه دندان هایش را مسواک می زند . برای اینکه از سفی
|
|
دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۰۲:۱۲
نظرات: ۲
|
|
لبخند ، روی لبم سنگینی می کند . مانند همیشه کافه ، خلوتی است ارام ، دیوانه کننده . یک بار هم خواب دیدم که خودکشی کردم و بعد همه چیز تمام شد . با پرسه در کوچه های مه آلود ، فراموش کردم . شناور رو
|
|
چهارشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۹۶ ۰۱:۳۳
نظرات: ۰
|
|
از خواجو تا سی و سه پل را با پاهایم رفتم . اکنون می توانم به انها افتخار کنم . یک جفت پا دارم که انها را در میدان جلفا برای گشت و گذار استفاده می کنم و یک جفت دست که می توانم با انها در کافه های غم زد
|
|
شنبه ۵ فروردين ۱۳۹۶ ۱۱:۳۴
نظرات: ۴
|
|
دیروز در خانه نشته بودم که یک دفعه صدای انفجار مهیبی به گوشم خورد . این انفجار به اندازه ای عضلات عصبی مغزم را مورد تهاجم قرار داد که نمی توان ان را توصیف کرد و طبیعتا یاد اوری ان مرا به مخاطره می اند
|
|
چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ ۱۷:۳۵
نظرات: ۰
|
|
مانند هر انسان دیگری نشسته بودم و نگاه می کردم . به چیزهایی که می توان به جز تو دید . به چراغ های برق چوبی . به اشکال هندسی و بی معنای ته فنجان ، به درخت های هرس شده خیابان . راه افتادم و از لابه لای
|
|
سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۵ ۱۲:۲۱
نظرات: ۰
مجموع ۲۹ پست فعال در ۶ صفحه |