صفحه رسمی شاعر سید علیرضا دربندی
|
 سید علیرضا دربندی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۶۲ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | ۱۳ روز پیش | شغل: | آزاد |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۱۵ |
تا کنون 8 کاربر 12 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: سید علیرضا دربندی متولد شصت و دو در ایلام
نویسنده؛ شاعر و ترانه سرا
|
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
من آن سلطان که گمانم بود جهان مرا یکتا نموده
در عزت و جاه و جمال بسی بی همتا نموده
چرخ و فلک چرخید ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۷۷ در تاریخ دیروز
نظرات: ۴
|
|
مادرم اهل شعر نیست و شعر را نمی شناسد
نه پروین نه سیمین نه حتی فروغ را هم نمی شناسد
خط به خط مادری ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۵۱ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۰
|
|
شبی نشستم و در خیالم شهری ساختم
شهری عجیب و بی عیب و نقصی ساختم
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۳۰ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۹
|
|
عزیزان باور کنید اجاق اگر کور باشد
بِه که در منزلی فرزند ناجور باشد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۱۴ در تاریخ ۵ روز پیش
نظرات: ۲
|
|
دیروز خری با بنده تماس گرفت و شکوایه میکرد
از اینکه برخی را در شعر مفتخر خر شمردم گلایه میکرد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۲۹۴ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۶
مجموع ۱۰ پست فعال در ۲ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سید علیرضا دربندی
|
|
یک باد بد موقع شروع به وزیدن گرفته بود و جز بلند کردن گرد و خاک حاصل دیگری نداشت پیرمردی که سر مزار نشسته بود از جیب کتش یک دستمال بیرون آورده و روی دهانش گرفت مزار جدید بود ؛ از آنجا ک
|
|
|
|
پشت موتور رنگ و رو رفته اش نشسته بود و با عجله از بین ماشین های مانده در ترافیک حرکت میکرد باران به شدت میبارید و هر چند لحظه صورتش را پاک میکرد و اشک و آب باران با هم از صورتش
|
|
|
|
در حیاط خانه کلنگی ش که با شش پله از سرسرایش جدا می شد روی یکی از پله ها نشسته بود کامی عمیق از سیگاری که خاکسترش به اواسطش رسیده بود گرفت و در فکری عمیق تر فرو رفت چهرهای بسیار مخدوش
|
|
|
|
ساعت هشت و ربع یک روز گرم تابستانی است خورشید زورش کم شده و کم کم آماده میشود خسته از یک روز کاریه سخت شیفتش را با ماه عوض کند درب خانه اش را باز کرده و وارد حیاط خانه می شود میخواهد ب
|
|
|
|
سی و یک ساله بود و زیبا و زیباییش یک رنگ و شکل متفاوتی از بیست سالگی هایش گرفته بود یازده سال از زندگی مشترکش میگذشت و تمام وجودش را رخوتی از خلأهایی عاطفی گرفته بود مردمان از دور
|
|