جمعه ۱۲ ارديبهشت
|
دفاتر شعر بهروز ابراهیمیان
آخرین اشعار ناب بهروز ابراهیمیان
|
خواب دیدم که خواب می بینم
دورِ خود من کتاب می چینم
هرکه می آمدش زِرَه پیشم
یک نظربرکتاب وبر ریشم
ناگهان با صد وچهل سرعت
می گرفتند ازهمه سبقت
پیش خودباخدای می گفتم
اشک ِخودباشتاب می رُفتم
ای خدا چیست ماجرای کتاب
چه شده؟می کنند برمن عتاب
شایداین مردمان بدخواهند
زین سبب مرا نمی خواهند
پیرمردی سفیدریش آمد
اندکی صبرکرد وپیش آمد
گفت ای مردکِ جوان ونحیف
این سخن چیست میکنی توردیف
اهلِ اینجا تورانمی دانند
اصلاً اینها تورانمی رانند
این گروه ْ مردمان نادانند
نیم قرنست کُتُب نمی خوانند
ناگه ازخواب من رها گشتم
شعرِاین ماجرای ،بِنْوِشتم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود
مبین مشکلات جامعه ما