يکشنبه ۱۳ خرداد
به سوی شام (تقدیم به استاد محمد حسن چگنی زاده شعری از
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹ ۱۴:۴۷ شماره ثبت ۷۵۰
بازدید : ۷۱۷ | نظرات : ۱۲
|
|
گذشته تیغ آفتاب از لب بام، اسیران جملگی اندر ره شام،
شده دامان زینب خیمه ی غم، و آن خیمه شده مأوی ماتم،
برای کودکان خسته از شب! برای نوجوانی خسته از تب،
و می بارند از چشم همچو باران، و می پرسند عمه کو پدر جان؟
و عمه با گلویی صد گِرهِ دار، خمیده قامت و در داغ سردار،
به طفلان گوید ای لب تشنِگانم، و همراهان رنجور و جوانم،
پدر مانده تنَش در دشت خونین، سرِ پاکش بوَد بر نیزه ی کین!
ببین آن سر که بیش از هر سری ناز، فروزانتر، و خوشتر خوانَد آواز،
و از هر نیزه ای پیش و بلند ست، لب اش خُشکیده، واندر شهد خند ست،
همانکه چشم از ما بر ندارد، تو گویی بهرِ ما از دیده بارد،
حسین است و هنوز هم تشنه کام ست، نه در اندیشه ی خود فکر شام ست!
نه، اندر فکر شام تار خویش است!؟ برای شام تار ما پریش است،
عزیز سر گرانم، ای برادر! مگر زینب نباشد، جان خواهر،
که بگذارد در آن شام غریبان، شود احوالِ طفلانت پریشان،
و دیدند آن زماندار شبانه! لبانِ تشنه را زد تازیانه،
و دیدند آن که شیر از فاطمه خورد، چگونه آبرو از کافران برد. ..... پژواره1369 ............ ویرایش شده است.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.