جمعه ۱۲ ارديبهشت
|
دفاتر شعر مرصاد رسولی(آسف)
آخرین اشعار ناب مرصاد رسولی(آسف)
|
نمیخواهم بدون تو ببینم صبح فردا را
مگیر از این گدای روی چون ماهت تماشا را
مرا پندم دهی شیخا که از او بر حذر باشم
به ماهی گفته ای آخر رها کن آب دریا را
بسان یوسف از بند هوس ها کی رها گشتم
که با جان من پذیرا باشم آن بند زلیخا را
مسلمانان اگر روزی بدور از روی او مانم
نخواهم لحظه ای خویش و خدا و دین و دنیا را
چه رازی گشته پنهان در میان تاب گیسویت
که غیر از ذات او غیری نداند این معما را
پدید آمد ز خاک پای تو این جان ناقابل
مدار آخر روا بی تو در آغوش اجل ما را
چنان در عشق تو گم گشته ام دیگر ز خود دورم
میان سیل غم یک دم منه این قلب تنها را
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود