سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 19 خرداد 1403
    2 ذو الحجة 1445
      Saturday 8 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۹ خرداد

        آه واره1

        شعری از

        حجت اله یعقوبی(سکوت)

        از دفتر هدیه ی سکوت نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۳۵ شماره ثبت ۶۷۵۰
          بازدید : ۸۵۲   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حجت اله یعقوبی(سکوت)

        -هان! چه خبر؟!

        -هیچ!

        نه خوشایند خبری، که شاید گفت!...

        به فلاکت دوچرخه ای دارد،

         و خیابانی ،در رهنِ بیگانگان،

        کودکانش را به دندان گرفته-از بیمِ دیوسیرتانِ زشت رو-

        و زنش را، زندانبان ست.

        خشکه نانی را به سق می کشد

        و با بغض ، فرو می دهد

        ، تا شبانگاهان، بالا بیاورد

        هزاران دردِ نگفته را-از آنچه آدمش خوانده ای-

        و چنینش پست، می خواهند!

        هیهات! هیهات!

        واژه های زیبای تو را-بر باد می دهد انسان-

        ،آنسان کبود و سرد،

        که یخ واژه ی سکوت را، نیز، نمی شکند!...

        -بس است این واژه های رسوایی!

        حرفِ دیگری نیست؟!

        - آرامِ خاطرت را، آری!

        هنوز، چشمانش را ، به تو دوخته

        هنوز، در آرزوی باران است

        هنوز...

        دلش، برای باغچه، می سوزد!

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        محمدرضا آزادبخت

        م سر به سر اگر سرم برود هرگز نمی گذارم سر به نا سر رود در سرم این شد شش سر جناب فرشید خان جنگی در کارنیست غول شش سر نام شعرم است از دفتر بانوی ازلی
        افسانه نجفی

        تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
        فرشید به گزین

        ت ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوندو سر برود هم برآن سریم این میشه سه تا سر محمدرضاجان یعنی حداکثر قدرت ما پس قبول که ما سپر انداختیم اگر جنگ است
        محمدرضا آزادبخت

        ه شاه به میل خود هرگز سوار بر اسب نمی شود مگر ملکه خورشید آفتابش را کجتر کند ستیز با تو معنا ندارد وقتی خورشید خودستیز تر از همه تاج را بر سر گذاشت ااافرشید جان نمی دانستی من شاعر معنا ستیزم و گاهی معنا گریز اصلا مفهوم شعربرای من معنا نداردفقط زیبایی شعر برایم مهم است ای دشمن نازنینم غول شش اسر از دست تو عصبی ست
        فرشید به گزین

        دریافتمت که فر خورشید تویی فرشید کجا قبله امید کجا ااا چه مشاعره معناستیزی شده البت به جز قسمت شاهانه

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1