مثل بوی بارون تو غروب جمعه
مثل برهنه شدن روی دونه های ماسه
مثل تهی شدن تو دنیای بدون جاذبه
لبریز شدم از حس رهایی !
رهاتر از تکه ابر تابستان
کوتاه تر از شب های زمستان
بی حس تر از نسیم بهاری
و زرد تر از برگ های خزان
آری دلتنگ شده ام !
انگار قرن هاست که رفته ای
و من بعد از سپری شدن این سال های سیاه
ناگهان امروز ، به تو اندیشیده ام
جز تو همدم و غم خوار من که بود ؟
برای لبخندم ، خنده بودی
و برای گریه ام ، هق هق
برای زشتی هایم زیبایی
و برای کاستی هایم فراوانی
باتو زندگی زیبا بود
امیدوار به طلوع فردا بود
حرفایم را تنها تو میدادی گوش
و درجواب سکوتم تو خاموش
روزگار جوانی ام بی درنگ بی تو گذشت
سرگذشت بی مرام اسم مرا بی تو نوشت
گرچه دیر است ولی دارم اشتیاق دیدارت
حالا که میگذارم به دیوار عمرم واپسین خشت !
اکنون از همیشه به تو نزدیک ترم اما
میترسم که ببینم دوباره تو را
از تفاوت تو شاید بشکنم تو را
آه آینه ام !
حالا که روی سیاهم به تو شده خیره
دانستم که کرده ام شوم ترین گناه کبیره
خطاکار و شرمسارم و بختم گشته تیره
ای عمر چرا نتوانستم بر تو شوم چیره ؟