سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 29 ارديبهشت 1403
    11 ذو القعدة 1445
    • ولادت حضرت امام رضا عليه السلام، 148 هـ ق
    Saturday 18 May 2024
    • روز جهاني موزه و ميراث فرهنگي
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    شنبه ۲۹ ارديبهشت

    درد پنهان

    شعری از

    جواد داوری پناه مطلق

    از دفتر سراب نوع شعر غزل

    ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۵ ۱۴:۱۹ شماره ثبت ۵۱۴۲۶
      بازدید : ۱۳۹۰   |    نظرات : ۱

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر جواد داوری پناه مطلق
    آخرین اشعار ناب جواد داوری پناه مطلق

    دردپنهان...
    چرا حال مرا دیگر زچشمانم نمیخوانی؟
    چرا با اینهمه دردم کنار من نمی مانی؟
     
    دگررفته ست ازیادم نشاط وشادی وخنده
    ندارم مونسی غیراز غم وبغض وپریشانی
     
    چنان گم گشته ام در تو که کس مارا نمیبیند
    مثال کورسویی در دل خورشید نورانی
     
    مرا خویشان ویارانم گمانم برده اند ازیاد
    چه راحت جملگی کردند فراموشم به آسانی
     
    منم آن تکه سنگی که فتاده گوشه صحرا
    بسی بیزارم از روز و از این شبهای ظلمانی
     
    برای مردم دنیا ندارم ارزشی دیگر
    شبیه چایی سردی که مانده توی فنجانی
     
    برای دیدنم دیگر ندارد هیچکس شوقی
    مثل آن برگ زردی که فتاده در خیابانی
     
    نمانده همدمی دیگر برایم غیر تنهایی
    بسوزم تاسحر تنها چوشمعی در شبستانی
     
    خودم دانم که مدتهاست ندارم رونقی دیگر
    مثل آن تکه ابری که ندارد هیچ بارانی
     
    زبی مهری هزاران بار دل من بیصدا بشکست
    من آن موج ضعیفم در دل دریای طوفانی
     
    درون سینه تنگم غمی ناگفتنی دارم
    و میدانم که میمیرم من از این درد پنهانی
     
    گرفته آتشی انگار سراپای وجودم را
    از آن روزی که فهمیدم مرا از خویش میرانی
     
    تو سردی با من و قلبم از این سردی پراز خون است مپرس از حال واحوالم مزن خودرا به نادانی
     
    خبر دارم که از چشمت دگر افتاده ام، آری
    دگر بود و نبود من ندارد فرق چندانی
     
    به سویت هرچه می آیم تو دوری میکنی ازمن
    عذابم میدهد این غم ومیدانم که میدانی
     
    گرفتار شبم یارب شبی تاریک و جانفرسا
    خداوندا نجاتم ده از این شبهای طولانی
     
    دگر اینبار میمیرم در این راهی که افتادم
    در این راه درازی که ندارد هیچ پایانی ...
    ۱
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵ ۱۶:۱۲
    درود گرامی
    حد آقل سری بزنید
    سروده را مرتب کنید خندانک
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0