سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 24 ارديبهشت 1403
  • لغو امتياز تنباكو به فتواي آيت الله ميرزا حسن شيرازي، 1270 هـ ش
6 ذو القعدة 1445
    Monday 13 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      دوشنبه ۲۴ ارديبهشت

      واژه های رنگ پریده

      شعری از

      وحیده پوربافرانی

      از دفتر مکافات نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ ۱۸:۴۰ شماره ثبت ۴۵۴۱۵
        بازدید : ۴۳۲   |    نظرات : ۲۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر وحیده پوربافرانی

      تو رفته ای...
      و بعدِ رفتنت چنان، پریده رنگِ واژه ها
      که ترس چون غریبه ای، خموش و سرد و بی صدا
      نشسته در صفوفِ سردِ شعرِ من
      و می بَرَد، سطورِ بغض واره را
      به قعرِ خلوتی پُر از
      سقوط و درد و انتها

      در این سطورِ بی رمق
      در این تغزّلِ تکیده ی دمق
      فسرده واژه ی حیات
      ببین که رو به خامُشی روانه است
      به لطفِ کوچِِ آخَرت
      ، دوباره شعله ی نجات

      تو رفته ای از این چکامه بی خبر
      و من گُمم
      در امتداد راهِ پر نشیبِ شب
      چشم به راهِ روشنایِ چشم تو
      در انتظار مقصدی
      به رنگِ راحتِ سحر

      تو رفته ای و بعدِ تو
      در این سقوطِ بی امانِ عاطفه
      برای درکِ زیستن، بهانه ای نمانده است
      بیا ببین بهانه ی نبودنت
      مرا چگونه تا کجا
      به شهر شومِ نیستی
      به مرزِ مرگ و انتها کشانده است...
      1391
      ۷
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۶:۵۸
      درود بانو
      نیمایی بسیار زیبا و خوش آهنگ خندانک خندانک خندانک
      مجنون ملایری
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۴۵
      باسلام بانو عالی موفق باشی
      وحید کاظمی
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۵۳
      خندانک خندانک خندانک
      درود بر خواهر عزیزم
      زیبا قلم زدید
      مرحبا
      خندانک خندانک خندانک
      آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۵۵
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      عباس زارع میرک آبادی
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۲۴
      سلام و درود بزرگوار
      خلاقانه توصیف عشق كرديد
      حظ بردم
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۰۶
      درود برشما
      لذت بردم

      خندانک خندانک
      آرمین اسدزاد (الف)
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۱۰
      در امتداد راهِ پر نشیبِ شب
      چشم به راهِ روشنایِ چشم تو
      در انتظار مقصدی
      به رنگِ راحتِ سحر ...

      سلام و عرض ادب خندانک
      واقعا زیبا و گیرا بود خندانک
      احسنتم را پذیرا باشید خندانک خندانک خندانک
      حوریه (دلشید) اسماعیل تبار
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۱۹
      درود بزرگوار.. خندانک
      بسیار پرمحتوا و شیوا..
      زنده باد..
      خندانک خندانک
      خندانک
      علی غلامی
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۵۶
      درود بزرگوار..
      بسیار پرمحتوا و شیوا.. خندانک خندانک خندانک
      سمانه هروی
      چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۸:۳۶
      خندانک خندانک :2
      در این سقوطِ بی امانِ عاطفه

      برای درکِ زیستن، بهانه ای نمانده است

      بیا ببین بهانه ی نبودنت

      مرا چگونه تا کجا

      به شهر شومِ نیستی

      به مرزِ مرگ و انتها کشانده است... خندانک خندانک

      دروووودها
      حسام الدین مهرابی
      پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۲۴
      احسنت خواهر گرامی
      زیبا و موزون و با احساس سرودید
      و این هنر ذاتی شماست
      درود بر شما
      صفیه پاپی
      پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۵۱
      ................. خندانک خندانک خندانک ........................
      بسیااار زیباااا ... خندانک خندانک خندانک
      هزارااان درود خندانک خندانک خندانک خندانک
      ................. خندانک خندانک خندانک .......................
      هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

      مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد .
      روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود. همسرش به تنهایی او را دفن کرد. اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد وگفت :
      کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت...!

      زود قضاوت نکنیم خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0