سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 9 خرداد 1403
    22 ذو القعدة 1445
      Wednesday 29 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        چهارشنبه ۹ خرداد

        $ دنیا پرست $

        شعری از

        سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)

        از دفتر مردم زمونه نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰ ۱۵:۰۳ شماره ثبت ۴۴۲۵
          بازدید : ۱۱۱۸   |    نظرات : ۲۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
        آخرین اشعار ناب سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)

        تو که دنیا پرستی ، وای که چقدر تو پستی !
        یه روز تو هم می میری ، فکر کردی تا کی هستی؟!
        یه عمری دل سوزوندی ، غمو به دلها روندی
        کثیف و زالو صفت ، جون به لبها رسوندی
        پُر مکر و حیله بودی ، گرگی توُ گله بودی
        واسه انبار ثروت ، نوکر و برده بودی
        عاشق ثروت بودی ، پُر از حسادت بودی
        به هر کس می رسیدی ، فکرِ خیانت بودی
        فقیرترین گدایی ، دلگیر ترین صدایی
        توُ این دنیای فانی ، پست ترین آدمایی
        آبرویی نداری ، مال حرام میاری
        پُررو و چندش آور ، حسِ حیوانو داری
        از آدما جدایی ، وحشی و بی حیایی
        وجدانی هم نداری ، بی دین و بی خدایی
        یه قلب سنگی داری ، واسه دنیا تو عاری
        خسیس و سرد و بی روح ، هیچکسو دوست نداری
        خیال کردی خدایی ، مادام توُ این دنیایی
        همه حیوانن و تو ، فقط از آدمایی
        نفهمیدی کی بودی ، اصلا چرا اومدی
        ازت چی خواسته بودن ، اما چه کارا کردی

        ندونستی که خوابی ، عجب حال خرابی
        می بینم روُ به مرگی ، نداری هیچ جوابی
        با اینکه توُ عذابی ، ولی هنوز توُ خوابی
        فکر کار آخری ، که توش بود نون و آبی
        اما نمونده حالی ، مرگ نمیده مجالی
        دنیا می مونه باقی ، تو میری دستِ خالی
        حالا که داری میری ، دوست نداری بمیری
        با این همه ثروتت ، چرا تنهایی میری ؟!
        از خدا گله داری ، یه کم دلهره داری
        خدا این رسمش نبود ، چقدر عجله داری !
        در اوج دلدادگی ، توُ مرز صد سالگی
        منو کجا می بری ، این که نشد زندگی

        چقدر تو بی قراری ، حسرت اینو داری
        که عمری جون کندنت ، میرسه به دیگری
        دیگه چاره نداری ، با اشک و گریه زاری
        ازش می خوای دوباره ، برگردی توی بازی
        اما نمونده راهی ، نداری هیچ پناهی
        باید از اینجا بری ، فایده نداره آهی

        میرسه یک صدایی ، بهت میده ندایی
        که بندۀ حقیرم ، تو کردی بی وفایی
        تو بندۀ ما بودی ، ولی با ما نبودی
        تو که مدعی بودی ، دیدی خدا نبودی ؟!

        S_H.H
        دوشنبه 12 مهر 1389 ه.ش ساعت 5:9 غروب

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0