سکوت:
غم زاده شد
ومن از خواب بر آمدم،
غریزه فغان شد،
نفس نهان شد،
درد اندیشه شد
ومن به سکوت مأمن آمدم
چیست این سکوت؟
این صلبِ باران خورده،
چیست این استیصالِ مسلسل
که در این واژه ها بی آنکه جایی یابد
به حالِ احتضارمینشیند
ودر حافظه ی تاریخِ منسوخ ، بودن راتحمیل می کند
وانفجاری از تداوم تألمِ متأمل،
آه
ترکش های سکوتم،
زخمی میکند بالِ پروازَت را؟
می ستاند فریادِ درونَ ت را؟
تهی میکند مغزِ سرشارَت را؟
ببین راه را
وفاصله را
وزمان را
که در پیچ وخم های این مصاف ، همچنان منتظرت میماند،
عبور راببین
دیگرنوبت توست
معنی کن
هوش دار
سکوت کن
غریو کن
وبا دست های مجالَ ت ،
این هنگامه های بی سکنه را به آغوش بکش
واین راهم بدان
تامن هستم واین چرخه ی فریاد
تنهاسلاحم ،سکوت می ماند
پیغام۳
وقتی نانِ شب به خروش امان نمی دهد،
وقتی سکوت معنیِ رضا می شود
وتعبیر ملزم به تبعید،
دیگر امیدی نیست ،
باید از معبرگذشت
باید گرسنه ماند
ولاشه ی هویت را به دهانِ شغال داد
وخود را تاقیام خون به دار کشید...
پ.ن
اینم از پیغام ۳که گفتم همینجا بیارم البته حال وهوا وزمان سرودن این شعر با سکوت کاملا متفاوته ، ببخشید یه کم طولانی شد ودر آخراینکه از هرگونه نقد ونظری به شدت استقبال میکنم
باتشکرازمهرتون