سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 29 ارديبهشت 1403
    11 ذو القعدة 1445
    • ولادت حضرت امام رضا عليه السلام، 148 هـ ق
    Saturday 18 May 2024
    • روز جهاني موزه و ميراث فرهنگي
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    شنبه ۲۹ ارديبهشت

    حکومت واقعی

    شعری از

    رضا حیدری نیا

    از دفتر غزلیات نوع شعر

    ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۷:۵۲ شماره ثبت ۳۰۴۳
      بازدید : ۱۱۳۰   |    نظرات : ۱۵

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر رضا حیدری نیا
    آخرین اشعار ناب رضا حیدری نیا

    حاکمی گفت اینچنین با تاج خویش
    کای گُهر غره مشو بر جای خویش
    گرچه آن بالا نشستی اینچنین
    گر مَنَت خواهم گذارم بر زمین
    این گُهر ها را که داری از من است
    وضع تاج بی گُهر بس روشن است
    این بگفت و تاج از سر بر نهاد
    تاج از دستش بلغزید و فتاد
    بر زمین خورد و شکست اندر زمان
    هر گُهر دانه به سویی شد روان
    چون ندانی تو که نعمت از کجاست
    گر شود نعمت ز دستانت ، رواست
    دید بر سر تاج و نادید آن سرش
    سر نباشد چون کند تاجش سرش
    خود بدید او مالک تاج و گُهر
    مالک سر را ندید آن بی بصر
    پس خطاب آمد ز بالا حاکما
    غره ای بر تاج و نِی در یاد ما
    هر چه را داری تو اکنون از من است
    از من است آن جان که اکنون در تن است
    گوهری بر تاج بنشاندی کنون
    غره ای بر این هنر ای ذوالفنون
    بس گُهر ها که به تو آویختم
    با دمیدن در گِلت جان ریختم
    این همه نعمت نهادم در برت
    تا ببینم میکنی بالا سرت؟
    گر بر این تخت و حکومت غره ای 
    نزد گرگ نفس خود چون بره ای
    بره چون سازد جکومت ناخلف
    او که رعیت می ندارد جز علف
    مال و گنج و شوکتت کردم فزون 
    تا بسازی شکر و آیی اندرون
    سرزنی در جان و یابی گنج خویش
    می نسازی در خزانه گنج بیش
    گرتورا گنجت ز عالم بَر شود
    عاقبت مرگ است و عمر آخر شود
    یاد کن زان کو که حاکم بر دلست
    قصر را وانه که از آب و گِلست
    یاد کن زان کو که لطفش دائم است
    او که خود ذاتست و بر خود قائم است
    یاد  کن زان کو که دادت مال و جاه
    یاد کن از او و از یادش مکاه
    جاکمی را کو به نفسش بنده است
    مایه ی تفریح و باب خنده است
    تاج بر سر کی نشان شاهی است
    بل نشان بر خبط و بر گمراهی است
    حکمرانی که به تاج و تخت نیست
    تاج بر فرق تو جز یک رخت نیست
    جاکمی کن نی به تاج و تخت خویش
    ار توانی بر قضا و بخت خویش
    تاج را بگذار و دل کن تاج خویش
    تا نبردت نفس با آماج خویش
    حاکمت دل ساز و خود را بنده کن
    نفس را پیش دلت شرمنده کن
    گر به خود حکمی توانی ساز کن
    حکمرانی را زخود آغاز کن
    تا بیاموزم تو را درس کیان
    تا کنندت سجده ها افلاکیان
    هان مکن دل خوش به یاران بَرَت
    سر بجنبانی بِبُرند آن سرت
    گر کنندت سجده ای از بیمشان
    کی بُوَد فایده در تعظیمشان
    سجده شان تعظیم بر ترس خود است
    سجده های اینچنین بس بیخود است
    قامتت را پیش نفست راست کن
    سجده کروبیان را خواست کن
    گر نباشد نفس شیطان خویش تو
    سجده می آرد ملک در پیش تو
    اینچنین ملک و حکومت را بجوی
    تا که گردی از حکومت کامجوی


    سروده شده در 1377
    ۱
    اشتراک گذاری این شعر
    ۶ شاعر این شعر را خوانده اند

    Guest

    ،

    روزبه

    ،

    داود احمدی( باقی )

    ،

    علی رفیعی ( امید )

    ،

    مهدی مرادی

    ،

    تبسم

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0