سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 23 ارديبهشت 1403
    5 ذو القعدة 1445
      Sunday 12 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        يکشنبه ۲۳ ارديبهشت

        دعا

        شعری از

        احمد رضا شیخ

        از دفتر سیب نقره ای 2 نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳ ۰۴:۳۲ شماره ثبت ۲۷۳۹۹
          بازدید : ۵۲۴   |    نظرات : ۲۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        بود یکی مسجدی در شهر شام
        مرد و زنش مومن و اهل اسلام
        فردی بنا کرد در آن دهکده
        کافه مشروب و می و میکده
        روز دگر میکده چون باز شد
        بهر گنه کار بدل ساز شد
        جام شراب و می و انگور و رقص
        کل قوانین خدا گشته نقص
        در وسط کافه چو یک پیله ای
        دخترکی وصل به یک میله ای
        شهر شده لانه فسق و فجور
        بهر گنه کار شده جور جور
        مردم صالح همه مسجد شدند
        تا که شکایتش به خالق کنند
        دعا نمودند که ویران شود
        چو خاک صحرا و بیابان شود
        خوب که نفرین و دعا نمودند
        صبح که شد خدایشان ستودند
        رعدی و طوفانی به پا شد سترگ
        از پس آن زلزله ای بس بزرگ
        لیک فرو ریخت ز هم میکده
        سیل برون بردش از آن دهکده
        صبح که شد رفت به روی منبر
        شیخ و به مومنان بداد این خبر
        گفت که خالق شنود آن صدا
        گر که ز دل کنی تو او را دعا
        لیک بود رستگاری کنی
        صبر کنی و بردباری کنی
        بوسه به روی هم زدند مومنان
        یکدگر آغوش کشیدند به جان
        حین سپاس شکر گزاری بدند
        غرق خوشی و شادمانی بدند
        تا که یکی نامه به آنان رسید
        شادی شان زود به پایان رسید
        صاحب کافه رفت در محکمه
        شکایتی کرد از آنها همه
        گفته که کافه ام چو گشته ویران
        از دست شیخ است و دعای ایشان
        شیخ و مریدان نپذیرفته اند
        که در دعای خود چنین گفته اند
        قاضی به هر سوی نگاهی نمود
        دست به ریش و از دل آهی نمود
        گفت چه گویم به شما من کنون
        به مرد می خوار شما مومنون
        یک طرفم مومن و بر منبرند
        پیرو خالق اند و پیغمبرند
        مسجدی و مومن و اهل دینند
        بهر دعاشان ولی بی یقینند
        مردی دگر شراب خوار و مست است
        کافر و بی خدا و بت پرست است
        رنگ مسلمانی و دین ندیده
        ولیکن دارد به دعا عقیده *احمدرضاشیخ*
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0