سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        تو کجایی...؟!

        شعری از

        عزیز حسینی

        از دفتر عزیزحسینی نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ حدود ۱ ماه پیش شماره ثبت ۱۲۸۷۱۴
          بازدید : ۶۵   |    نظرات : ۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عزیز حسینی

        نور چشم من کجایی؟
        ماه تمام می‌شود، اشک‌های کوچه‌ها خشک شدند.
        گل‌ها دیگر بو و رنگی ندارند،
        تو کجایی...؟!
        تو کجایی که بهار نمی‌آید؟
         
        در سکوت تاریک، صدای پایان می‌آید،
        خستگی در دل هر باران می‌پوسید
        باد بهار را به خود می‌برد و من
        تنها در این خزان غمگین باقی مانده‌ام.
        تو کجایی ...؟!
        تو کجایی که بهار نمی آید؟
         
        آسمان پوچ و خالی از نور است،
        خورشید در غروب گم شده است.
        دل من در این تنهایی سرگردان است 
        تو کجایی...!؟
        تو کجایی که بهار نمی‌آید؟
         
        با صدای باد
         خستگی روحم رقص می‌خورد،
        خاطرات گذشته در خفا رقص می‌پذیرند.
        تو کجایی...!؟
        تو کجایی که بهار نمی‌آید؟
         
        زیر سایه تار و تیره این دل تنها
        باغچه ها خاموش و بسته شده اند،
        صدای پرستو ها ناپیداست در آسمان.
        تو کجایی...؟!
        تو کجایی که بهار نمی آید؟
         
        زیر باران چکامه های سرسبز فرو رفتند.
        خستگی در دل من همچنان جاري است،
        غروب هر روز با وحشت جديدي فرود مي آيَد.
        تو کجایی...؟!
        تو کجایی که بهار نمی آید؟
         
        در این تاریکی و تنهایی بی پایان،
        آرزوهای پژمرده‌ام در دلم میرقصند.
        تو کجایی..!؟
        تو کجایی که بهار نمی‌آید؟
         
        آواز خاموش شده پرستوها را می‌شنوم،
        با گریه‌های آسمان، دل من ناله می‌کند.
        خورشید غروب کرده و من در سایه تاریک غم،
        با خستگی روح و بدبینی دل به سر می‌برم.
        تو کجایی....؟!
        تو کجایی که بهار نمی‌آید؟
         
        دل من در این خزان سرگردان و گم شده است،
        با اشک‌های خشک و خستگی بیداد می‌کند.
        تو کجایی که بهار نمی آید ؟
        آخرین امید بهار را در دل خاموشم پنهان کرده‌ام،
        تا روزی بپذیرم: بهار نخواهد آمد...
         
        عزیز حسینی
         
         
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جواد مهدی پور
        حدود ۱ ماه پیش
        درود بر شما جناب حسینی گرامی خندانک

        خندانک خندانک
        محمد اکرمی (خسرو)
        حدود ۱ ماه پیش
        خندانک خندانک خندانک
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        ۲ هفته پیش
        درود بیکران خندانک
        قلمتان نویسا خندانک
        سبز و سبزاندیش بمانید به مهر یزدان خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0