سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      گذر شیخ از ونکور

      شعری از

      رامین خزایی

      از دفتر مثنوی نوع شعر مثنوی

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲ ۰۹:۰۸ شماره ثبت ۱۲۶۹۹۰
        بازدید : ۴۸   |    نظرات : ۲

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      روزی که شیخ ما گذر از ونکور نمود
      "فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست"
      از بین شاهدان که یکی مرگ او بخواست
      گفتا که اختلاسگری از دیار ماست
      آن یک سوال کرد بگو چیست اختلاس؟!
      گفت ار که شهر هرت شود شیخ پادشاست
      تا عمق جیب شیخ پر از اشک دیده است
      او خود که نانجیب است و جیبش نه انتهاست
      ما را به انتقام سگی کشت و مال او        
      از مال مردمان و یتیمان شهرهاست
      آن پارسا که شب به دعا می نشست و روز
      در فکر حج عمره و تیرش به قلب ماست
      پروین شعر ما به زبانی سلیس گفت:
      "این گرگ سالهاست که با گله آشناست"
      دیگر مخوان و شعر مرا زمزمه مکن
      تا بنگری که دزد دهاتی! همان خداست! (ج)
      به قول شاعری که بفرمود رشک چیست
      رامین بگویدت که گل از بلبلش چراست
       
       

      با احترام
      تقدیم به نگاه پرمهرتان
      کهنه سرباز ایرانی
       
       
       
      وام گرفته از شعر زیبای اشک یتیم سرودهٔ بانو شاعره پروین اعتصامی
       
      به رسم امانتداری متن اصلی شعر بانو پروین اعتصامی را نیز تقدیم حضورتان میکنم
       
      روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
      فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
      پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
      کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
      آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
      پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
      نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
      این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست
      ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
      این گرگ سالهاست که با گله آشناست
      آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
      آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
      بر قطره‌ی سرشک یتیمان نظاره کن
      تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
      پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود       
      کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
      پروین اعتصامی
      ۲
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
      چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲ ۱۷:۱۶
      درود بر شما جناب خزایی بزرگوار 🌺💐💐
      زیبا سرودید واقعا لذت بردم 🌺💐
      رامین خزایی
      رامین خزایی
      پنجشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۲ ۰۵:۲۱
      درود بر شما ♥
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0