سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 19 خرداد 1403
    2 ذو الحجة 1445
      Saturday 8 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۹ خرداد

        من بسوی نور رفتم

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱ ۰۴:۱۴ شماره ثبت ۱۱۴۷۲۹
          بازدید : ۸۵   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        من بسوی نور رفتم
         
        همانوقتی که روز،
        نورِ کم سوی ، شمعِ خانه را ،
        کامل بلعید
        همانوقتی که ترس‌ ،
        حادث شد و،
        لرزشی افتاد بر بید
        همانوقتی که کلونِ خانه ی معشوق را ،
        با عشقی کامل ، عاشق کوبید
        همانوقتی که ابلیس ،
        به یکریزِ بدیها گفت :
        خسته نباشید ، شماها جملگی ، خوبِ خوبید ،
         
        من بسوی نور رفتم
         
        درمسیرم به صدف هایی رسیدم
        که هریک ،
        با قطره آبی و ، دانه ای کوچک ز ماسه ،
        دانه مروارید میساخت
        گفتم به صدفها : شما اُسوه ی صبرید
        به راه راه ای رسیدم ،
        میله های حبس و گورخر، تماماً یادم بود
        نمیدانم چرا به آنها گفتم :
        شماها درکنارِهم ، چقدرشبیهِ بَبرید
        به ابوذر و رَبَذه من رسیدم
        به او گفتم : تو میدانی شدی اسوه ی تبعید ؟
        به مثلثات رسیدم
        گفتم اینهمه دایره و کُره ،
        نشانی ماورایی ست
        ستارگان همیشه اسوه ی امیدِ این زمینیان اند
        اسوه ی رهاییِ یکعالمه ، خاکیانِ تبعیدی ،
        اسوه ی آزادیِ آنها  ، در امن و امانِ آسمانها
        سرنیزه بود درفکر حلول کرد
        به مثلث ها گفتم : شماها همگی ، مظهرِ جبرید
        من نشانه هایی ، ازجمع دیدم ( بعلاوه + )
        گفتم اگه تنها ۴۵ درجه ،
        ز جایتان بچرخید ،
        شماها هم زیادالازدیادید ،
        آنوقت شماها هم چو  ضربید (×)
         
        حتی من یه موش دیدم
        گرچه ترسو بود خیلی
        ولی ترس افکنی اش ،
        به فیل چربید
         
        آنهمه نظم که دیدم درطبیعت ،
        خوشم آمد
        به خورشید گفتم :
        سلام عالیجناب خورشید !
        خوبست بیشمار سال ،
        روز در شرقید و مغرب ها به غربید
         
        ولی بازهم افسوس ،
        رسیدم باز به آدم
        امان از آدمیزاد !
        هنوزم که هنوزه
        به یک جوی ، نرفته آب مان با آدمیزاد
        ایرادهای بسیار دارم بر خویش
        و کلاً  آدمیزاد
        ‌گفتم اِی رسوا ! ای  آدمیزاد !
        با یکعالمه واژه های زیبای خداوند ،
        با یکعالمه مهربانیِ او ،
        مهربانی های عیسی و محمد ،
        چرا هروقت می بینمتان به حالِ حربید ؟ 
         
        بهمن بیدقی 1401/8/1
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱ ۱۳:۱۳
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱ ۱۳:۳۹
        با سلام و عرض احترام آقای استاد ارجمند
        خیلی لطف دارید
        سپاسگزارم از محبتتان
        مؤفق باشید
        ارسال پاسخ
        حسین احسانی فر(منتظر لنگرودی)
        يکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱ ۱۰:۲۹
        سلام و عرض ادب آقای بیدقی بزرگوار
        گریزهای ذهنی تان بسیار جالب و دلنشین است. خندانک
        لذت بردم.

        مؤید باشید خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱ ۱۰:۳۴
        با سلام و عرض احترام آقای احسانی فر ارجمند
        خیلی لطف دارید
        سپاسگزارم از محبتتان
        مؤفق باشید
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۱ ۰۷:۴۰
        سلام و عرض ادب
        بسیار عالی بود جناب بیدقی
        موفق باشید و در پناه خدا
        🌼🌼🌼
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۱ ۰۸:۳۸
        با سلام و عرض احترام هنرمند ارجمند
        خیلی لطف دارید
        سپاسگزارم از محبتتان
        شاد باشید و مؤفق
        درپناهِ آن بهترین
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        محمدرضا آزادبخت

        م سر به سر اگر سرم برود هرگز نمی گذارم سر به نا سر رود در سرم این شد شش سر جناب فرشید خان جنگی در کارنیست غول شش سر نام شعرم است از دفتر بانوی ازلی
        افسانه نجفی

        تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
        فرشید به گزین

        ت ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوندو سر برود هم برآن سریم این میشه سه تا سر محمدرضاجان یعنی حداکثر قدرت ما پس قبول که ما سپر انداختیم اگر جنگ است
        محمدرضا آزادبخت

        ه شاه به میل خود هرگز سوار بر اسب نمی شود مگر ملکه خورشید آفتابش را کجتر کند ستیز با تو معنا ندارد وقتی خورشید خودستیز تر از همه تاج را بر سر گذاشت ااافرشید جان نمی دانستی من شاعر معنا ستیزم و گاهی معنا گریز اصلا مفهوم شعربرای من معنا نداردفقط زیبایی شعر برایم مهم است ای دشمن نازنینم غول شش اسر از دست تو عصبی ست
        فرشید به گزین

        دریافتمت که فر خورشید تویی فرشید کجا قبله امید کجا ااا چه مشاعره معناستیزی شده البت به جز قسمت شاهانه

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0