خوابِ نورانی
دیشب از نورِ تو ، خوابم چقدر نورانی بود
دیشب درخواب ، چقدر پُرزور شدم ،
انگارکه شام ، بورانی بود
دیشب احساسی زخیسی کردم، درحوالیِ چشمانم
فکرمیکنم چشمانم هم ، پُر ازاشک بود زشادیها و،
مثلِ آسمانِ دیشب بارانی بود
من میانِ اینهمه خاک و افکاری زجنسِ خاک ،
گیر افتاده ام
تو میانِ آسمان و، افکاری زجنسِ آسمان ،
آزادی
کاش اینجاهم چو آنجا ، پُر از یارانی بود
تک و تنها لحظه ها را میشمارم ،
کاش هرچه زودتر، من را برسانند به تو
کاش بهرِ اینهمه صبر، مِی و،
در وجودم مِیگسارانی بود
اما تنها اینهمه دیوار، مونس ام شدند
کاش لااقل میانِ من و تو،
دالانی بود
فقط دلخوشم که بینِ من و تو،
همیشه جانانی بود
تازگی ها ، ازخوابم هم ، میترسم
درجنگلِ خوابم پریشب ، گربه سانانی بود
نتیجه ی آنهمه بی مهریِ من ،
آخر تاوانی بود
خوب شد که آمدی ، اِی عشقِ نورانیِ من
امشب خاطرم آسودست
چقدر آرام خوابیده ام ، حس اش میکنم
وقتی که تو درکنارم بودی ، اِی گُلِ خوشبوی من
بَه ، چه خاطراتِ خوبی خلق میشد یکریز،
چه روزگارانی بود
بهمن بیدقی 1401/6/8
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود
روح مرحومه همسر عزیزتان شاد
فاتحه و صلوات