دوشعراز:خالدبایزیدی(دلیر)
«دوران کودکی»
دوران کودکی رابه یاد آوریم
روزی که آئینه بودیم
روزی که به عوض نگاه می کردیم
تا خود را درآن ببینیم
قهقهه می خندیدیم
«به ماهیان درآب سنگ می انداختیم
ماشوخی می کردیم و
ماهیان جدی...جدی...می مردند»
عشق مان بادکنکی بود درهوا
عشق مان سنگی بودکه پرت می کردیم
وریزش شیشه های پنجره
وما چه شتابان می دویدیم...
آزادبودیم
شادبودیم
عاشق بازی
عاشق کفتربازی
خودراکه هیچ...
جهان وکفتررانیزبه بازی می گرفتیم
هرشب ازپله ها بالا می رفتیم و
از آسمان ستاره می چیدیم
..............................................................................
«ای آهورایی مزدا»
ای آهورای مزدا عاشقان را
درین میخانه عشق می ناب ده
پیرمیکده را دلی شبا ب ده
ماهمه مست می عشق توایم
جرعه ای ازاین می ناب ده
چه خوش مست ومی زده درخیالت
آهورا بیا باز ازاین شراب ده
نوروزاست وگل ها شکفته اند
بیاباغهارا.باغچه هاراآب ده
هاهیان همه افسرده وغمگین اند
بیارقص ماهی هاراپیچ وتاب ده
آتشکده عشق وروشنایی را برافروز
بیابه تاریکی شب نشانی ازمهتاب ده
..................................................................