سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403
    1 ذو القعدة 1445
    • ولادت حضرت معصومه سلام الله عليها، 173 هـ ق، روز ملي دختران
    Wednesday 8 May 2024
    • روز جهاني صليب سرخ و هلال احمر
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    انشای بی نمره
    ارسال شده توسط

    رحیم نیکوفر ( آیمان )

    در تاریخ : دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۰:۱۹
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۵۷ | نظرات : ۱۴

    از بعد از ظهر
    بعدِ اتمامِ کار
     که در شهر قدم میزد و سیگار می کشید ، دیگر  
    قدمهایش را آرام آرام و یکی یکی برمیداشت .
    دو سه قدم دیگر،
    به در خانه اش میرسید .
    جیبهایش را میگشت تا کلید را
    در قفلِ در بچرخاند .
     
    کلید را در قفل کرد
    و نگاهی به آسمان .
     
    آسمان بغض سنگینی داشت .
    هراز گاهی در راه که می آمد
    قطره ای به صورتش میخورد .
     
    دو بار کلید در قفل چرخید و او وارد خانه شد .
     
    خسته بود
    اما نه از کار
    فقط ،
    دلش حرف داشت .
     
    وارد اتاق که شد پالتوی بارانی خود را درآورد
    و روی صندلی راحتی اش ،
    که کنار پنجره بود انداخت
    صندلی که ازصبح ،
    در سکوت بود سکوت خود را به جِرجِر بخشید .
     
    همچنان که لیوان آب را سر می کشید ،
     نگاهی به عقربۀ ساعت شمار ساعت انداخت
    که آن هم روی یازده
    انتظارِ عقربۀ دقیقه شمار را میکشید .
     
    پشت میز نوشتاری هر شب خود رفت
    بلکه دل باران دیده ی امروزش را خالی کند .
    شروع کرد  بسم ال...
    آسمان غرّید ، نعره کشید .
    یک چشمک
    دو چشمک
    برق رفت .
    قلم سکوت کرد .
    عجب بسم اللهی گفت خدا .
     
    خدا خبر داشت از دل مرد بارانی .
    باران شدت گرفت .
    بارانِ تند ،
    مورّب می بارید .
     
    چند لحظه ای سکوت ...
     
    امّا صدای باران عجیب شنیدنی بود .
     

    چِک
    چِک
    در تاریکی ،
    نمایان شد لحظه ای چهره مرد با روشنایی فندک .
     
    کنار پنجره آمد
    پُک عمیقی به سیگار زد .
    گویا بارانِ امشب ،
    باید دل او را سبک میکرد .
     
    او امروز انشای بی نمره ی پسرکی را خوانده بود
    که با نام خدا آغاز میشد

    بنام خدا

    ما فقیریم
    اتاق خانه مان فرش ندارد
    و مادرم  هرشب گلایه میبافد .
    آهِ تازه دم مادرم ، همیشه در سینه اش جوشان است .
    آبِ بدونِ گوشتمان هرشب
    با نمک زخم پدرم شوری اش تلخ و فلفی است .
    تنها چایِ شیرینِ پدرم ،
    خواهر کوچولوی من است .
    آخر ،
    بابایم قند دارد .
    من هم که از بس حسرت خورده ام  ،
    پسر توپولوی بابا هستم .
    امّا
    مادرم جگر سوخته صدایم میزند
    ببخشید جگر گوشه  .

    من هم دیگر ،
    مثل همکلاسی هایم  که دوست ندارند حتی بامن دست بدهند
    از دستهای سیاه خودم که در سرچهار راه
    سرنوشت سیاهم را
    به خاطر پدر ومادر و خواهر نازم
    روی کفشهای مردم میمالم خسته شده ام .

     

    لحظه ای سیگار دستش را سوزاند و به خود آمد .
    مرد بارانی غرق در افکار آنروز خود
      صدای جِرجِر  صندلی اش را
    همنوای باران کرده بود .
     
    برق دوباره روشن شده بود
    و مرد بارانی در دل اینچنین می نوشت :
                         
                         ای خطاط سرنوشت
                          برای من ،
                         دوسه خطی گرچه ساده
                         امّا زیبا بنویس
                         من آنرا هدیه خواهم کرد .
     
    (نیکوفر ) مهر 94
     
     
    به آسمان چه می نگری ز بهر دیدنِ حور  ...؟!
    زمین پر است از فرشتگان کوچک و غمگین ...!!
              
     

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۶۲۰۹ در تاریخ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۰:۱۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0