سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 24 ارديبهشت 1403
  • لغو امتياز تنباكو به فتواي آيت الله ميرزا حسن شيرازي، 1270 هـ ش
6 ذو القعدة 1445
    Monday 13 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      دوشنبه ۲۴ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      کاغذهای مچاله شده...
      ارسال شده توسط

      سعید مطوری

      در تاریخ : سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲ ۱۴:۰۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۳۸ | نظرات : ۸

       
       
      قلم در دستانم لنگ میزند ولی همچنان می نویسم از گذشته ، حال و آینده،کنار من کاغذه های مچاله ای
       
      است که روزی همه شعر بودند ، میخواستم چاپش کنم ، ولی برای چه کسی من بارها دیده ام در دستان
       
      شاعری مشتاق  چون کودکی کتاب چاپ شده اش را در بغل گرفته و به این و آن نشان میدهد و با ذوق
       
      می گوید برای شما امضایش کردم و نفر مقابلش می گوید : " به به چه کتابی ،میخوانم و شبها با او
       
      می خوابم "، بعد به خانه میرود کتاب را روی کتابهای اهدایی دیگر می اندازد و روی مبل می
       
      نشیند و تا پاسی از شب چیپس و پفک میخورد ، بعد زیر تلویزیون میخوابد، این حقیقتی است که
       
      بارها دیده و شنیده ام ، ولی باز هم می نویسم ، باز هم در سایتهای مختلف ، فیس بوک ، وبلاگم
       
      وخلاصه هر جا برسد میگذارم لاقل چند نفر بخوانند بهتر است تا اینکه کتابی شود و گوشه ای
       
      خاک بخورد ، چون من بیشتر قشرهای کتابخوان رو دیدم سرشان گرم اینترنت است و مدام هرچی
       
      بخواهند جستجو میکنند و میروند و میخوانند ، دیگر وقتی برای مطالعه ندارند حتی حافظ و سعدی و
       
      مولانا و شعرهای شاعران معروف معاصر ، بعد بیایند وقت خودشانرا در اختیار کتاب من بگذارند! نه
       
      هرگز چنین نیست و آزموده را آزمودن خطماست ،روزی  از یک نفر پرسیدم چرا کتاب شعرت را
       
      چاپ کردی؟او جواب داد بخاطر اینکه میخواهستم یک روز دریک همایش شعر خوانی شرکت کنم و
       
      شرایطش این بود که کتابی چاپ شده از خودم داشته باشم تا در بخش معرفی بگویند این شاعر کتابی
       
      در هزار جلد چاپ کرده ، بله دوست عزیز تازه میخواهم دوباره چاپش کنم ، من با تعجب گفتم : آخه
       
      دوست من میدانم پول شما زیاد است و توان چاپ را داری ، ولی خدا وکیلی ،کسی آنرا خریده ؟
       
      عزیزمن هنوز نهصد تای اون کتاب مونده و او با صلابت پاسخ داد قراره با پست و با هرینه ی خودم
       
      به دوستان اینترنتی  که کم نیستند با پست بفرستم ،گفتم یعنی اینقدر دوست داری؟ گفت: نه ولی برای
       
      هر نفر ده تا میفرستم تا به خانواده و اقوام بدهند.بعد از مدتی دیدم کتابش را چاپ سوم زده بود و به من
       
      با ذوق نشان میداد. دنیای کتاب چه چیزهایی دارد اگر این همه کتاب چاپ شده را در یک جامعه ی
       
      کتابخوان هم ببرند مدت زیادی طول می کشد تا بخوانند چه برسد به جامعه ی ما که کتاب خواندن
       
      از خوردن زهرمار هم برای بیشتر ما سخت تر است .اصلا تا اینترنت هست کسی کتاب میخونه؟
       
       شعری دیگر  نوشتم  و دوباره در چند سایت گذاشتم و بعد کاغذ ی که شعرم در آن بود را مچاله
       
      کردم و دور انداختم و با خودم گفتم : در این سایتها باشد بهتر خوانده می شود تا اینکه در کتاب باشد
       
      تازه درختان نیز در امان هستند و برای تولید کاغذ و کتاب قطع نمی شوند و هوا نیز سالم تر است
       
      بازمی نویسم و قلمم لنگ میزند و می ایستد دستانم مور مور میکند و بی حس شده است و چشمانم
       
      خسته و خواب آلود ، قلم را روی کاغذ میگذارم و بخواب می روم ، در خواب می بینم کاغذهای مچاله
       
      با فحش و ناسزا به دنبال من هستند و می گویند : فلان فلان شده مگه تو کامپیوتر نداری با کیبورد
       
      در ورد بنویس بعد ذخیره کن و بعد در هر سایت کوفتی خواستی بذار چرا ما رو مچاله می کنی
       
      و خط خطی ، و بعد همه روی من ریختند و داشتند خفه ام می کردند به سرعت بلند شدم و خیلی تشنه
       
       بودم و لیوانی پر از آب کردم و یک جرعه نوشیدم و با خودم گفتم: کاغذهای مچاله شد راست می
       
      گفتند ، روزها گذشت و اکنون دیگر هیچ کاغذ مچاله ای و یا کتابی چاپ شده  در کنارم نیست.
       
      سعید مطوری / مهرگان
       
      از سری داستانهای کوتاه

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۸۸۷ در تاریخ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲ ۱۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0