سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      پسری که هاروارد به او اعتنایی نکرد!
      ارسال شده توسط

      مهدیس رحمانی

      در تاریخ : چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ ۰۶:۰۸
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۱۴ | نظرات : ۵۳

      پسری که هاروارد به او اعتنایی نکرد!
       
      خانمی با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت و شلوار نخ نما شده ی خانه دوز، در شهر بوستون آمریکا از قطار پیاده شدند و بدون هیچ قرار قبلی ، راهی دفتر رئیس دانشگاه هاروارد شدند!
      منشی دفتر ریاست دانشگاه، با دیدن آنها فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته ی حضور در کمبریج هم نیستند.
      مرد به آرامی به منشی گفت:  مایل هستیم رئیس را ببینیم. 
      منشی با بی حوصلگی گفت: ایشان تمام روز گرفتارند.
      خانم جواب داد: ما منتظر ایشان می مانیم.
      منشی ساعت ها آنها را نادیده گرفت، با این امید که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند...اما اینطور نشد! منشی خسته شد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رئیس شود، هرچند از انجام اینکار اکراه داشت.
      منشی به رئیس گفت : شاید اگر چند دقیقه ای آنان را ببینید ، بروند.
      رئیس با اوقات تلخی آهی کشید و سر تکان داد. معلوم بود شخصی با اهمیت او وقت بودن با آنها را نداشت. بعلاوه، از اینکه افرادی با لباس کتان راه راه و کت و شلواری خانه دوز ، دفترش را به هم بریزند خوشش نمی آمد. رئیس با قیافه ای عبوس و با وقار، سلانه سلانه به سوی آن دو رفت .
      خانم به او گفت: ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. او از اینجا راضی بود اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. من و شوهرم دوست داریم بنایی به یادبود او در این دانشگاه بنا کنیم.
      رئیس با شنیدن این حرف تحت تاثیر قرار نگرفت...بلکه یکه خورد! با عصبانیت گفت: خانم محترم، ما نمی توانیم برای هر کسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان میشود.
      خانم به سرعت توضیح داد: اُه، نه! نمی خواهیم مجسمه بسازیم . فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد اهدا کنیم.
      رئیس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت: یک ساختمان؟!  میدانید هزینه ی یک ساختمان چه قدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد، بیش از هفت و نیم میلیون دلار است.
      خانم یک لحظه سکوت کرد...رئیس خشنود بود، شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود .
      زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: آیا هزینه راه اندازی دانشگاه نیز همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه تاسیس نکنیم؟ 
      شوهرش سری تکان داد.
      چهره ی رئیس دستخوش سردرگمی و حیرت بود...
      آقا و خانم (لیلاند استنفورد) بلند شدند و راهی ایالت کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که آنها دانشگاهی ساختند که نام آنها را بر خود دارد.
       
      آری _ دانشگاه استنفورد یادبود پسری است که هاروارد به او اهمیت نداد! 🎓
       
       
      داستان های کوتاه شگفت انگیز
      جلد یکم 
      خندانک

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۴۲۷۶ در تاریخ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ ۰۶:۰۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0