سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تا همان را به تو باز پس دهم ...
        ارسال شده توسط

        الهام ملک محمدی

        در تاریخ : جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ ۱۶:۴۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۸۰ | نظرات : ۸

        دختر جوان آمد برای لحظاتی خیره شد در من می گفت :
        چه باید کنم غمی دارم که هیچ کس نمیفهمد 
        و من تنها چشماش خودش را به او نمایاندم 
        رفت ...
         
        دختری دیگر ولی نگاهم کرد 
        دستی به موهایش کشید 
        گفت :
        امروز روز خوبی ست ، خوشحالم ،
        لبخندی به من هدیه داد 
        و من نیز مانند خودش لبخند زدم 
         
        میانسال بود نگاهم کرد ، و می گفت :
        خسته شده ام تحمل ندارم ، آزارم می دهند ، چکار کنم ؟
        و من نگاه در مانده ای به او انداختم
         
        مادری اما وقتی نگاهم کرد پر از احساس خوشبختی بود با کودکی در آغوش که نوازشش می کرد 
        و من نوازش کردنش را به او ...
         
        پیرانه سر آمد نگاهم کرد ، بی تفاوت بود و هیچ نگفت 
        و من نیز بی تفاوت
                                                                 
        دیگری آمد نگاهم کرد 
        گفت :
        کمرم درد می کند زانویم درد می کند  بدون عصا نمی توانم راه بروم
        کی می شود بمیرم ؟
        و من نیز سوالش را از خودش پرسیدم ...
         
        کودکی آمد توجهی نکرد و شادان شادان گام برداشت و   دور شد 
        و من نیز پشت سرش شادان دیدمش ...
                                                                                          
         
        رو به رویش ایستادم 
        آینه ی مسافرخانه ی سر راهی گفت :
        پر از خاطراتم 
        آدم های زیادی آمدند
        و من تنها خودشان را به خودشان نمایاندم 
        بگو ببینم  به من (زندگی) چگونه می نگری ؟         
        تا همان را به تو باز پس دهم ..

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۰۹۵ در تاریخ جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ ۱۶:۴۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        سید هادی محمدی
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰:۰۹
        خندانک
        الهام ملک محمدی
        الهام ملک محمدی
        شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۲:۱۳
        درود ، ممنونم خندانک
        و خوشحال خواهم شد اگر اشعارم رو واکاوی بفرمایید
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ ۰۶:۵۱
        خندانک
        الهام ملک محمدی
        الهام ملک محمدی
        جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ ۱۱:۰۱
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ ۱۰:۱۶
        دوردبرشما 🌸🌸🌸
        الهام ملک محمدی
        الهام ملک محمدی
        جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ ۱۱:۰۲
        درود خندانک
        ارسال پاسخ
        آذر مهتدی
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۱۳:۴۵
        درود بانو جان
        زیبا بود
        خندانک خندانک خندانک
        الهام ملک محمدی
        الهام ملک محمدی
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۱۴:۴۴
        درود سپاس خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0