سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      ماریا
      ارسال شده توسط

      مهدی بدری ماشمیانی(دلسوز)

      در تاریخ : دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۲:۵۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۵۸ | نظرات : ۳

      پاییز بود و صدای خش خش برگها از لابلای درختان چنار به گوش میرسید و کلاغی قارقار کنان با خوشحالی خبر از برگ ریزان میداد.
      گنجشکها در لابلای شاخه ها بی تاب و بیقرار نظاره گر فصل خزان بودند.
      آن طرف بر بلندای چنار جغدی پیر تنها و خاموش نشسته بود و به زمستان فکر میکرد.دخترک با ژاکتی که مادرش در تابستان برای او بافته بود و یک خرس کوکی که پدرش زمانی که زنده بود با چوبهای جنگل برایش ساخته بود آرام آرام از پله های کلبه ی چوبی پایین آمد
      کم کم هوا رو به سردی میرفت و دخترک مشغول بازی شد، ناگهان خود را دور از کلبه در دل جنگلی ترسناک دید و هر چه که مادر را صدا زد جوابی نشنید، او ترسیده بود و مثل بید میلرزید
      تشنه و گرسنه از بین درختان میگذشت و نگاهش به سایه ی درختان می افتاد و ترسش بیشتر و بیشتر می شد.
      مادر که در کلبه مشغول پختن غذا بود ناگهان به خود آمد و دخترک را صدا زد:
      کجایی دخترم؟!
      هوا تاریک می شود، بیا داخل کلبه دیگر هر چه بازی کردی کافیست.
      اما صدایی نشنید و با دلهره از کلبه بیرون آمد.
      به این طرف و آن طرف نگاه کرد ولی خبری از دختر کوچکش نبود.
      دخترک هر چه جلوتر میرفت از کلبه و مادرش دورتر و دورتر میشد آنقدر جلو رفت تا کاملا دور شد و هوای گرگ و میش جنگل هم تاریک شده بود و دخترک تنها دیگر نایی برای راه رفتن نداشت.
      او در جنگل گم شده بود و هر چه تلاش کرد راه کلبه را پیدا نکرد.
      کنار یک درخت در گوشه ای نشست و شروع کرد به گریه کردن.
      گریه میکرد و مادر را صدا میزد آنقدر صدا زد تا اینکه صدایش هم خاموش شد و زیر همان درخت بی هوش افتاد.
      فرشته او را با خود برد و لباس سفیدی به او داد و گفت:
      گریه نکن دختر زیبا، نترس، من فرشته هستم و به تو آزاری نمی رسانم، میخواهم کمکت کنم، در آسمان بودم که تو را تنها در جنگل دیدم و برای کمکت به زمین آمدم.
      راستی بگو نامت چیست؟
      دختری به این زیبایی حتما نام قشنگی هم دارد.
      دخترک که حالش بهتر شده بود با صدای نازک و غمگینی آرام گفت: اسم من ماریاست، اینجا کجاست؟ مادرم کو؟
      فرشته با صدای دلنشینی گفت: اینجا بهشت است دختر خوبم نگران نباش من با تو هستم و اینجا هیچ کس با تو کاری ندارد، هر چه قدر دوست داری بازی کن و از هر غذا و میوه ای که دوست داری بخور، تو با من به بهشت آمدی و اینجا برای همیشه با شادمانی زندگی خواهی کرد.
      دخترک به همراه فرشته پرواز کرده بود و به بهشت رسیده بود.
      ...
      مهدی بدری(دلسوز)
       
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۲۷۹۴ در تاریخ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۲:۵۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      محمد رضا خوشرو (مریخ)
      دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۲:۴۳
      داستان زیبا و غمگینی بود .
      جناب بدری .
      غمگین و احساسی و رمانتیک .
      .
      خندانک
      محمد قلی پور
      دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱ ۲۱:۵۶
      👏👏👏👏🌹🌹🌹
      جواد کاظمی نیک
      جمعه ۱۲ اسفند ۱۴۰۱ ۰۱:۱۲
      دوردبرشما زیبابود 🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
      🌹⚘️🪻🌹🌸🌸
      🪻🪻🪻🌹🌹
      ⚘️⚘️⚘️⚘️
      🌺🌺🌺
      🌻🌻
      ❤️
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0