صفحه رسمی شاعر برین بهار
|
برین بهار
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۸ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵۷ |
تا کنون 254 کاربر 653 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
چارده سالگیو مدرسه و لذتِ دیوانگیو
عشق پاک نوجوانی و شروعِ تبِ دلدادگیو
صبح زود و درس و تکرار ، بر ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۹۴۶ در تاریخ پنجشنبه ۶ تير ۱۳۹۸ ۱۵:۳۵
نظرات: ۱۲
|
|
زهرخندِ تلخ زد بر من زمان ،وقتی به اوگفتم :بمان
بی مهابا رفت و انداخت مرا در دامنِ سردِ خزان
آنچنا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۸۷۵ در تاریخ دوشنبه ۳ تير ۱۳۹۸ ۱۵:۲۳
نظرات: ۱۲
|
|
بی خویشتنم ازخویش می ترسم
از این همه دین و کیش می ترسم
دنیای پر از مذهب بی اندیشه
از نوش در آخر ن ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۸۰۵ در تاریخ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۸ ۱۴:۵۸
نظرات: ۱۴
|
|
بر ما چه گذشت بازیچه ی رسوای زمانیم
از ما که گذشت هم سلسله ی سوته دلانیم
ما شیفته ی وارسته ی عشقی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۷۸۱ در تاریخ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ ۱۴:۴۷
نظرات: ۱۴
|
|
در سرم جنجال و در دل آتشی بر پا شده
سر نهیبی میزند دل را که بی پروا شده
هر کجا باشند با هم در نزاع ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۷۵۶ در تاریخ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۱۹
نظرات: ۱۷
مجموع ۱۰۲ پست فعال در ۲۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر برین بهار
|
|
یه جور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ، وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن  
|
|
يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰
نظرات: ۷
|
|
دست و دلم به نوشتن نمی رفت اما دلم می خواست بنویسم... برای زنی که لبهایش می خندد و چشم هایش از غم ذوب شده. برای کوچه ها و خیابان هایی که آنجا بزرگ شده اما غربتی غریب را در آنها تج
|
|
پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲
نظرات: ۸
|
|
رویا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بو
|
|
شنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۷
نظرات: ۱
|
|
رويا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بودم&nbs
|
|
جمعه ۲۵ شهريور ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵
نظرات: ۱
|
|
خیره به ساعت شنی روی میز نشسته بود با هر ذره ای که درون ساعت شنی فرو میریخت، گویی تلّی از خاک روی سرش آوار میشد. بلند بلند با خودش حرف میزد، اما صدایش را نمیشنید . به ص
|
|
جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۱۱
نظرات: ۰
مجموع ۵۱ پست فعال در ۱۱ صفحه |