صفحه رسمی شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
 محمودرضا رافعی (رافع) |
تاریخ تولد: | يکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۳۷ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴ | شغل: | می ، نمی داند حریف جام کیست .نی که می داند دل پیغام چیست |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | شعر ، داستانک ، گرافیک ، مجسمه سازی |
امتیاز : | ۲۷۶۹ |
| تا کنون 203 کاربر 777 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من:
گر به اندازه ی یک شمع نور اندازیم .
چه جهان پر فروغی می سازیم .
تا به دسواره ی یاری خیزی داری .
رو کن ، توشه ی رستخیزی داری .
|
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
|
در دنیای مجازی
یه لایک چیز کمی نیست ! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۱۵۵۹ در تاریخ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۲۲:۵۷
نظرات: ۱۶
|
|
|
( مصطفی و خدیجه خانم )
رنگرز تار و پود زمستانم بود
...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۱۴۴۳ در تاریخ يکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ ۲۱:۵۶
نظرات: ۲۶
|
|
|
کوفت باران بر سر و روی بیابان ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۱۳۴۵ در تاریخ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۸ ۲۱:۳۵
نظرات: ۱۶
|
|
|
داستانک و شعر ( افسانه ی لیلا شدم )
از همه چیز خرده می گرفت
...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۱۲۳۹ در تاریخ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸ ۱۴:۴۷
نظرات: ۱۸
|
|
|
1- سبز بودی ، خو گرفتم ...
2 - ای آنکه به شب ، نور شوی
...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۱۱۵۰ در تاریخ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸ ۱۳:۵۷
نظرات: ۴
| مجموع ۱۷۳ پست فعال در ۳۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
|
|
![]()
پشه بند : ( قسمت ۲ )
عمیق شدن در خنکای آبی ی آسمونِ ؛ بعدشم بیدار شدن با آهنگ یاکریم روی آنتن ؛ کِیفِ وصف ناپذیری می داد . یه شب که در این حال و هوا بودم ، به رخت خواب رفتم و آر
|
|
|
|
|
![]()
پشه بند : قسمت ۱
غروب های تابستون ، مادر ، پس از آب و جاروی پشت بام ؛ زیلوها رو پهن می کرد . رخت خواب ها را یک طرف باز می نمود تا برای
|
|
|
|
|
![]()
ادامه داستانک سوء تفاهم ( قسمت آخر ) :
... در اثر یک سوء برداشت ؛ من و همسرم جای خریدار اتومبیل و همکار پسرم را اشتباه گرفتیم . تا جایی که من قصد داشتم اتومبیل
|
|
|
|
|
![]()
طنز سوء تفاهم (قسمت اول ):
اول صبح ، ماشین پسرم را در سایت دیوار آگهی نمودم . نزدیکای غروب ، خانمی تماس گرفت و ساعت بازدید را برای ۸ شب فیکس کردیم ؛ تا بخاطر مسائل
|
|
|
|
|
![]()
گردنبند آبی :
ﺧﯿﻠﯽ دوست داشتم با اون بازی کنم ؛ ولی از من دوری می کرد . نجمه صداش می کردن . زبونش رو نمی فهمیدم . مادرم خدا بیامرز می گفت اینا عرب خوزستان هستند .. &
|
|
| مجموع ۱۵ پست فعال در ۳ صفحه |
