همراه بوسه، خنده ،لبت چند میشود؟
با خنده زهرها روی لبت قند می شود
هر بار می روی و قید نداری که مرده ام
جایی نفس هوایی ی لبخند می شود
در نقشه ات مسیر مرا کج کشیده ای
دانی که بومرنگ به موعده افکند میشود
ای نوبهار میوه ی پاییزیت کجاست؟
از لب انار می چکد ، دلم اسفند می شود
پیرم ،اگر چه در ره عشق تو مهربان
بختم جوان به عشق تو سوگند می شود
آنقدر در منی که ،جهانی به چشم من
گاهی جهان خلاصه ی فرزند می شود
میترا کیانی
صبح خروس خوان نگشا بند زلف را
زلفان سیاه ،روز مرا هم چو شب نکن
میترا کیانی
از باد هوایی به جز ازعشق سرم نیست
در شهر کسی غیر خودم در به درم نیست
میترا کیانی
دوجامانده ،دو تا تنها
خبردارد کسی از ما؟
یکی عشق تو درقلبم
یکی قلب تو باعشقم
میترا کیانی
مریض بوسه ، لب ارغوانیت هستم
همیشه زنده به عشق زبانیت هستم
اگرکه حلقه ی عشقم نکرده ای در دست
میان حلقه ی جان، جاودانیت هستم
زمانه گر ندهد دست ، پای تو گیرم
زمین اگر نشود ، آسمانیت هستم
کجا قرار بگیرم ، اگر کنی اقرار
که بی قرار منی ، من روانیت هستم
هزار سال تو غافل ، اگر شوی ازعشق
هنوز خاطره ای ، در جوانیت هستم
میترا کیانی
محکم بغلم کن که بهشت است برایم
لبریز شوم من زتو و تو زنگاهم
تو بوسه بزن برلب من ،من به لب تو
حالا به جهنم که کنی غرق گناهم
. میترا کیانی
جنگ بی فایدست
وقتی چشمانت قهر میکند ..
من باخته ام
دلم اطراف کویت پر زنانست
زبانم قفل، درشرح بیانست
غروب غم ،غریبانه نشستم
سرت با ما ،دلت با دیگرانست
شدی فارغ،اگر از هر چه بگذشت
مزار عشق ،در دل جاودانست
. میترا کیانی
از عشق گفته اند و بگویم روایتی
باشد نمونه ای ز هزاران حکایتی
دو همزبان ره که یکی عاشقانه بود
حتی نفس به زندگیش هم بهانه بود
وان دیگری که سنگ ،دلی پربهانه داشت
در پیش راه سنگ جدایی به جد گذاشت
اینها گذشت و فاصله افتاد بین شان
عاشق نیافت از دل معشوقه اش نشان
چندی گذشت و دست زمعشوقه اش نشست
احساس زندگی به دل مرده اش بکشت
روزی کنار جوی نشست و آهی به آب گفت
دیدی که زندگی به سیاهی ی شام خفت
آمد یکی مقابل چشمش عبور کرد
رفت و دوباره آمد و باری مرور کرد
عشق قدیمیش به نگاهی پر از زبان
می گفت نادمم تو دمی پیش من بمان
یک کودک سه ساله که دستش به دست بود
از سالیان، حاصل عمری شکست بود
پرسید ،کیست پدر؟ که بعمرم ندیده ام
نامش به خوابهای تو گاهی شنیده ام
گفت :عمه جان تو باشد ،تو مهربان
این گفت و بند آمدش از لکنت زبان
عاشق بگفت ،که عشق منم ،عمه جان کجا؟
دیگر نگو به عشق ،ازین حرف نابجا
هر عمه ای عزیز شود ،اما نه جای عشق
هر جا دروغ بسته ای،اما نه پای عشق
رفتی کجا و هیچ نگفتی که داغ چیست ؟
می پرسمت که فرق فراق و فراغ چیست ؟
میترا کیانی
ازکوچه ام گذشت و نپرسید حال من
شیرین و دلنشین ،گل نازک جمال من
باید که باز گشت همین راه رفته را
شاید بفهمد ازمن و از وصف حال من
میتراکیانی
حالم اصلا خوش نیست
زبان حال من راکس نمی فهمد
سکوتم پر ز فریادست
دلم سیر است از دنیا
قلم با کاغذ و این واژه ها
گویای دردم نیست
دلم بی تاب بی تاب است
میتراکیانی
بش گفتم دوستت دارم
روشو برگردوند
گفتم بمون ،رفت
گریه کردم .،صداش کردم
فهمیدم،.همه چی لازمه
ولی کافی نیست
اون برمیگرده
ولی من دیگه من نیستم
میترا کیانی
تو چه کردی که دلم عاشق و زارت شده است ...
شدی افسونگر و مفتون نگاهت شده است ..
تو چه کردی که مرا لحظه ی بی تو. مرگست ...
بی تو دنیا به نگاهم سردست...
میترا کیانی
دیوانه ام کردی ،دیوانگی با تو می چسبد ...
دنیا تو باشی یک نفس. یک عمر می چسبد ...
میترا کیانی
تودر آغوش و بویت در مشام است ...
به چشمم عشق و در قلبم دوام است ..
تو میخواهی لبانم را ببوسی
ولی هشدار ،این کارت حرام است
میترا کیانی
همگی بسیار زیبا بودند
کاش سروده های به این زیبایی
و متفاوت در قالب و معنی
را بصورت جداگانه
یعنی هر روز یک سروده
ارایه می نمودید
برای مخاطب مناسب تر است
البته حضرتعالی مختار هستید