سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 23 خرداد 1403
    6 ذو الحجة 1445
    • شهادت مظلومانه زائران خانه خدا به دستور آمريكا به دست مأموران آل سعود، 1366 هـ ش ـ برابر با 6 ذي الحجه 1407 هـ ق
    Wednesday 12 Jun 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۲۳ خرداد

      ...و خاک!(تقدیم به جناب یاشار حسنینی

      شعری از

      از دفتر غربت موهوم نوع شعر

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۸۹ ۱۸:۳۶ شماره ثبت ۷۷۲
        بازدید : ۹۳۴   |    نظرات : ۲۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر

      همچنان ویرانه،
      مانده روی دستم!
      همچنان در انتظارِ آشنا،
      خاکی نشستم،

      آی!
      آتش بیارِ معرکه!
      آتش بیاوَر!
      تا بسوزانم تَنَم!
                     
      راستی کو سرزمینی تا بگیرد
      از من خسته و ویران
      این خرابه؟!
      و فِشارَد خالی از مِنَت تَنَم،

      ای بسا،
      از خشم خدمت واره ی آن خاک پاک
      شادمان گردم و گویم
      ای!
      مَنَم با وطنَم!

      دست کم آیید بسوزانید تنم،
      تا که شاید باد این غربت موهوم
      شوَد یادآوَرم،

      ای بسا خاکسترم،
      بشَوَّد سورمه ی چشم های شما!

      تا به خود آیید
      سپس بیرون رَوَید از خود
      شاید،
      ای، افتید به یادم و بگویید:
      راستی یارو کجا رفت و چه شد؟

      او که در غربت همیشه زار بود،
      گاه گه خسته، گهی بیمار بود،
      او که شکوَه می نمود
      از بی کسی های دراز،
      بهرِ درداش گاهِ گه می زد به ساز!

      او که می آمد خمُوده،
      با کُتی مشکی لیکن شر و دِر
      جامه ای برفی و شلواری کِدِر،

      عینکی همرنگ دودی کز تن اش می رفت هوا،
      او که می نشست روی پله های مسترا-(ح)!

      او که از صبح تا غروب،
      طول و عرض جاده را می نوردید بی هدف،
      او که از گرسنگی و تشنگی می کرد کف،
      او که...؟
      ...
      مرگِ بر او باد
      که از مُرده ی من هم در هراس ست!...

      شر و در=مندرس؛
      ..................

      مُشتی خاکَم، آرِزوست!
      خاکی  که مُشت، مُشتَم، دهند؛
       نه! نمی خواهم!
      خاکِ پاکَم، آرِزوست!؟
      ......
      پژواره
      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0