جمعه ۱۱ آبان
...و خاک!(تقدیم به جناب یاشار حسنینی شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۸۹ ۱۸:۳۶ شماره ثبت ۷۷۲
بازدید : ۹۷۲ | نظرات : ۲۴
|
|
همچنان ویرانه، مانده روی دستم! همچنان در انتظارِ آشنا، خاکی نشستم،
آی! آتش بیارِ معرکه! آتش بیاوَر! تا بسوزانم تَنَم! راستی کو سرزمینی تا بگیرد از من خسته و ویران این خرابه؟! و فِشارَد خالی از مِنَت تَنَم،
ای بسا، از خشم خدمت واره ی آن خاک پاک شادمان گردم و گویم ای! مَنَم با وطنَم!
دست کم آیید بسوزانید تنم، تا که شاید باد این غربت موهوم شوَد یادآوَرم،
ای بسا خاکسترم، بشَوَّد سورمه ی چشم های شما!
تا به خود آیید سپس بیرون رَوَید از خود شاید، ای، افتید به یادم و بگویید: راستی یارو کجا رفت و چه شد؟
او که در غربت همیشه زار بود، گاه گه خسته، گهی بیمار بود، او که شکوَه می نمود از بی کسی های دراز، بهرِ درداش گاهِ گه می زد به ساز!
او که می آمد خمُوده، با کُتی مشکی لیکن شر و دِر جامه ای برفی و شلواری کِدِر،
عینکی همرنگ دودی کز تن اش می رفت هوا، او که می نشست روی پله های مسترا-(ح)!
او که از صبح تا غروب، طول و عرض جاده را می نوردید بی هدف، او که از گرسنگی و تشنگی می کرد کف، او که...؟ ... مرگِ بر او باد که از مُرده ی من هم در هراس ست!...
شر و در=مندرس؛ ..................
مُشتی خاکَم، آرِزوست! خاکی که مُشت، مُشتَم، دهند؛ نه! نمی خواهم! خاکِ پاکَم، آرِزوست!؟ ...... پژواره
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.