خانه ام کجاست؟
گم شده ام باز ,امشب
در پیچ و تاب افکاری پریشان
و پی جنجالی دوباره ام ,
تا که دریچه کاغذی خیالم رو به هوایت باز شود ...
من پا به سن گذاشته ام و هنوز چون کودکی ام ,به شهر خلوت درونم سرک می کشم و تو را , میراث بکر خلاقیت نوجوانیم را ,
می سرایم باز...
و میدانم , نه تو همانی هستی که همیشه بود و نه من آنی که نمیدانی...
؛ که بخار حافظه ام مجال دوباره دیدنت را از پشت پنجره ربوده است,
که باید کمی گنگ تر این بار بیافرینمت ,همان گونه که موهایت را , موهای رهایت در باد را که چون سیم های چنگ دانه به دانه
می نواختم از یاد برده ام
همان گونه که خاطرم نیست ,دستم را, چون به سویت دراز میشد پنج گرگ درنده به شانهایت هجوم میاورد ,
که حالا طرح سایه تو را با شمع و دیوار تقلید میکند .
نمی دانی...
که برای انتخاب هر واژه از
حرف هایم , چه خواب هایی دیده بودم ,
که واژه ها از هراس انتخاب , در خود گم شدند و در آخر نبوغ احساسم را از تو دریغ کردند.
تو اینها را نمی دانی
و قرار هم بر این نبود...
که بعد از این با صدای سازم دعایت میکنم و تو را که نیستی و نبوده ای , لای کتاب ذهنم پنهانت میکنم , ای ...